۱۳۸۹ آبان ۱۱, سه‌شنبه

جلسه ششم کلاس روش‌شناسی مطالعات ادیان؛ 11 آبان

ادامه بحث دربارهٔ دورکهایم:

دانستیم که دورکهایم،‌ دین را نمادی از جامعه می‌دانست. در حقیقت دورکهایم دین را تقلیل (Reduction) می‌دهد به جامعه. خدا هم نمادی رمزی بود از جامعه. آیین‌های اجتماعی هم نشان‌دهندهٔ اقتدار و انسجام گروه هستند.

اینکه آیین‌ها به صورت ادواری انجام می‌شوند برای این است که جامعه نیاز دارد که هر چند وقت یک بار توسط افراد گروه، تأیید شود. به همین دلیل هم هست که آیین‌های ادیان معمولا الزامی هستند.

نقد دورکهایم:
1. در دیدگاه دورکهایم، دین تقلیل و فروکاهش می‌یابد به جامعه. دیگران غیر از دورکهایم نیز معمولا به این تقلیل دچار شده‌اند. مثلا فروید دین را تقلیل می‌دهد به عقدهٔ جنسی.

2. دورکهایم، بنیان اصلی دین را توتم‌پرستی می‌داند. در حالی که اقوام ابتدای بسیاری بوده‌اند که توتم‌پرست نبوده‌اند و اصلا درکی از توتم نداشتند.

3. بنا بر نظر دورکهایم، دین همیشه در طول تاریخ باید نظم‌بخش و انسجام‌بخش بوده باشد. این در حالی است که در بسیاری موارد، دین نه‌تنها انسجام‌بخش نبوده؛ بلکه برهم‌زنندهٔ انسجام اجتماعی نیز بوده است. این آشفتگی‌ها معمولا در قالب بدعت‌ها و هرتدوکس‌ها دیده می‌شود.

4. تأکید دورکهایم بر این که انسجام اجتماعی،‌ معلول دین است،‌ اغراق‌آمیز است. انسجام اجتماعی، عوامل دیگری نظیر اقتصاد، نژاد، تحمیل و قانون نیز دارد. دین این قدر کشش ندارد که به تنهایی بتواند انسجام اجتماعی را ایجاد کند.

 

حلقه وین (پوزتیویسم منطقی):
یکی از جریان‌هایی که در غرب شکل گرفت و مشکلات زیادی را برای دین ایجاد کرد، نهضت تجربه‌‌گرایی منطقی است که می‌گویند ریشه در آراء هیوم داشته است.

پوزتیویسم منطقی، ریشه در حلقه وین () دارد. یکی از افراد اصلی این حلقه، ویتگنشتاین است. این حلقه در برهه 1920، یعنی در سال‌هایی که فیزیک به اوج قدرت خودش رسیده بود و نظریهٔ نسبیت انیشتین مطرح شده بود. نظریهٔ نسبیت که طول و عرض را جزء ذاتیات اشیاء نمی‌دانست، بسیاری از دانشمندان را دچار چالش فکری و منطقی کرد. این چالش، دانشمندان را به این نظر کشاند که تنها چیزی را می‌شود مورد قبول قرار داد که بتوان آن را در آزمایشگاه مورد بررسی قرار داد و آن را تجربه کرد.

قبل از مطرح شدن نظریهٔ نسبیت، یک اصل وجود داشت تحت عنوان «اصالت واقع» که بر اساس آن، هر نظریه‌ای، مانند آیینه، بازنمود جهان خارج و واقعیت بیرونی بود. یعنی نظریه، مستقل از مشاهده‌گر، وجود خارجی دارد.

ولی این قاعده به هم ریخت و چنین گفته شد که «نظریه» برای صرفه‌جویی در فکر است و ارزش واقع‌نمایی دنیای خارجی را اصلا نخواهد داشت.

پوزتیویست‌های منطقی تحت تأثیر تحولات فیزیک و رشد علوم تجربی، یک اصل کلی ساختند و ادعا کردند که گزاره‌های معنادار از دو حال خارج نیستند:

1. گزاره‌های علمی: راجع به واقعیت خارجی‌اند (علوم تجربی)
2. گزاره‌های
همان‌گویانه یا toutological: (منطق، ریاضی، حقوق).

و هر گزاره‌های دیگری غیر از این،‌ اصلا معنادار نیستند. گزاره‌های دینی، کلامی و فلسفی جزء همین گزاره‌های بی‌معنا هستند. مثلا مفهوم خدا، نه تجربه‌پذیر است، نه جزء مفاهیم همان‌گویانه است؛‌ پس اصلا معنا ندارد.

تا قبل از جریان پوزتیویسم منطقی، اول بحث دین‌پژوهی این بود که آیا گزارهٔ «خدا وجود دارد» صادق است یا کاذب. ولی پوزتیویست‌های منطقی اصل معناداری این گزاره را زیر سؤال قرار دادند و به بیان دیگر، نقطهٔ آغاز مباحث دین‌پژوهشی را تغییر دادند.

در نظرگاه پوزتیویستی، جایگاه «ساختار منطقی زبان» خیلی اهمیت پیدا کرد. ویتگنشتاین ادعا می کرد: «وقتی یک چیزی را نمی‌شود بیان و توصیف کرد، قابل اثبات هم نیست.» مثلا یک شخص دین‌دار که ادعای شهود می‌کند ولی نمی‌تواند مفهوم مورد شهود قرارگرفته‌اش را توصیف کند، اصلا نمی‌شود دربارهٔ‌ آن داوری کرد.

جلسه آینده دربارهٔ نظریهٔ آیر و ویتگنشتاین صحبت خواهیم کرد…

هیچ نظری موجود نیست: