۱۳۸۹ دی ۱۴, سه‌شنبه

جلسه سیزدهم روش‌شناسی مطالعات ادیان؛ 14 دی 89

ادموند هوسرل
ادموند هوسرل، فیلسوف آلمانی قرن 19 و بنیانگذار فلسفه پدیدارشناسی است.

پدیدارشناسی در دو معنا به کار می‌رود. با معنای عامش فعلا کاری نداریم و به معنای خاصی می‌پردازیم که منظور هوسرل است.

هوسرل، ریاضیدان است. او در کلاس‌های فرانس برنتانو شرکت می‌کرد و به تشویق او وارد فلسفه شد. یکی از برجسته‌ترین شاگردهای هوسرل، هایدگر بود که دغدغه‌های او را به سمت تفکر هرمنوتیکی و اگزیستانسیالیستی برد.

فلسفه هوسرل، شدیدا آلمانی است. ولی در یک برهه‌ای می‌بینیم که ریشهٔ این فلسفه از آلمان کنده می‌شود و در فرانسه غرس می‌شود. از سال 1930 تا 1960 اصلا جریان پدیدارشناسی، یک جریان فرانسوی است و در آلمان، پدیدارشناس برجسته‌ای به چشم نمی‌آید.

تفکر هوسرل تأثیر زیادی در فلاسفه قرن بیستم گذاشت. این پدیدارشناسی در فرانسه با دغدغه‌های اگزیستانسیالیستی گره خورد.

فلسفه پدیدارشناسی هوسرل
فلسفه‌ای است که وظیفهٔ خود را در مقام روش، توصیف تجربه‌های مندرج در فرایند و پروسه آگاهی می‌داند.

زمانی که هوسرل شناخته شد، نزاع بین ایده‌آلیست‌ها و رئالیست‌ها خیلی بالا گرفته بود. پوزیتیویست‌های منطقی هم در فضای فکری مغرب‌زمین، ترک‌تازی می‌کردند. آن فضایی که ادعا می‌کرد برای تمام علوم، یک مدل روش‌شناختی ارائه می‌کند و همهٔ علوم را رد آن روش با هم متحد کند؛ روش پوزیتیویستی.

در این شرایط، هوسرل فلسفهٔ خودش را در پاسخ به پوزیتیویست‌ها ارائه کرد. با این درون‌مایه که استفاده از یک روش برای همهٔ علوم، کاری نادرست است. اصلا هوسرل چنین بیان کرد که علوم دو دسته‌اند؛ یک دسته، علوم ماهوی و دستهٔ دیگر، علوم تجربی.

به زعم هوسرل، پوزیتیویست‌ها در علوم تجربی می‌توانند جولان دهند ولی در علوم ماهوی، روش پدیدارشناسی است که نتیجه می‌دهد.

روش هوسرل برای بسیاری از متفکران هم‌عصر هوسرل جذاب بود. یک دسته از اندیشمندان، پژوهشگران ادیان بودند که روش پدیدارشناختی هوسرل را مورد توجه قرار دادند و از آن پس به آن‌ها «پدیدارشناسان دین» نامیده شدند. گرچه هیچ وحدت روشی در پدیدارشناسی فلسفی هوسرل نداشتند و هر کدام بر طبل خود می‌کوبیدند.

تفاوت پدیدارشناسی و روان‌شناسی
از نظر هوسرل، پدیدارشناسی دانشی است که به توصیف پدیدارها در لوح آگاهی می‌پردازد. وقتی از «لوح آگاهی» سخن می‌گوییم به یاد روان‌شناسی می‌افتیم ولی هوسرل اصرار دارد که پدیدارشناسی را از دایره علوم تجربی خارج کند.

او می‌گوید پدیدارشناسی به دنبال درک ماهیت و ذات پدیدارهاست. این علم، یک علم ماهیت‌نگر است. این دانش به دنبال کشف ماهیت پدیدارها در لوح آگاهی و ذهن بشری است.

به عبارت دیگر، روان‌شناس، پدیدارها را در متن زمان و مکان بررسی می‌کند ولی پدیدارشناس، پدیدار را از قید زمان و مکان، قیچی می‌کند و کاری به بستر زمانی و مکانی آن ندارد و سعی می‌کند ماهیت و ذات آن را درک کند. پس پدیدارشناسی یعنی علم به ماهیات. (تعریفی که انسان را به یاد مثل افلاطونی می‌اندازد.)

فرایند تعلیق در پدیدارشناسی
یکی از نکات مهم در پدیدارشناسی هوسرل، فرایند تعلیق است. هوسرل می‌گوید راه شناخت پدیدارها این است که در ابتدا همه چیز را در ذهن خود به صورت تعلیق در بیاوریم.

تعلیق به معنای فروکاهش ماهوی و ذاتی پدیدار، به منظور کشف ذات آن است. وقتی می‌خواهیم یک پدیدار را بررسی کنیم مثلا پدیدار «دین»، ابتدا باید کلیهٔ باورهای خود نسبت به دین را به حالت تعلیق در بیاوریم. یعنی نباید اجازه دهیم، مفروضات نسبت به دین، به آگاهی ما نسبت به دین، شکل دهند.

نفی پیشفرض‌ها به معنای کنترل و نقادی آن‌هاست. یعنی باید کاملا تحت نظر قرار گیرند. از نظر هوسرل ما باید در فرایند فهم،‌ همه چیز را در پرانتز و تعلیق قرار دهیم، به جز خود آگاهی.

تفاوت اندیشهٔ هوسرلی و اندیشهٔ دکارتی
هوسرل نیز مانند دکارت (من می‌اندیشم پس هستم)، از اندیشه و از ذهن شروع می‌کند. او هم جلوی همه چیز غیر از ذهن، یک علامت سؤال قرار می‌دهد و آن را زیر سؤال می‌برد.

ولی یک جا هوسرل از دکارت جدا می‌شود؛ آن هم اینکه هوسرل می‌گوید اندیشیدن بدون متعلق، محال است؛ پس آگاهی نسبت به ذهن، بدون آگاهی نسبت به عین، امکان‌پذیر نیست. یعنی «من» اندیشنده، با «جهان» تلازم دارد. آگاهی همیشه با متعلقش شناخته می‌شود. این تلازم ذهن و عین را هوسرل از فرانس برنتانو گرفته است.

تلازم بین ذهن و عین، گرانیگاهی است که پدیدارشناسی هوسرل را از فلسفه دکارتی جدا می‌کند. مفهومی که ما آن را «حیث التفاطی» می‌گوییم.

حیث التفاطی
آگاهی، حالت اضافی دارد. یعنی آگاهی همیشه نسبت به چیزی تعلق می‌گیرد. از نظر دکارت، آگاهی، آگاهی بود؛ جهان هم جهان بود. بعد،‌ مقدماتی چیده می‌شد تا به این نتیجه می‌رسیدیم که جهان هست. ولی با اصل ساده‌ای به نام «حیث التفاطی» که هوسرل کشف کرد، نشان داد که لازم نبود این همه لقمه را دور سر خود بچرخانیم. چون آگاهی همیشه متعلق دارد. پس، درک آگاهی بدون «جهان» امکان‌پذیر نیست. اصلا عین بدون ذهن، معنا ندارد. عالم، معنای خود را از ذهن می‌گیرد. به عبارت دیگر، واقعیت بریده از آگاهی اهمیتی ندارد.

ذهنیت استعلایی
این اصطلاح به این معناست که ذهن، بدون تعلق گرفتن نسبت هیچ چیز دیگر، معنا ندارد. ذهن با پیچیده شدن به دور چیزهای دیگر است که معنا پیدا می‌کند.

در پدیدارشناسی هوسرلی، سؤال از «این چیست؟» از بین می‌رود و جملهٔ «این به چه معناست؟» جایگزین می‌شود؛ چون به دنبال این هستیم که یک پدیدار،‌ در ذهن انسان چه معنایی دارد.

هنوز هم که هنوز است، پدیدارشناسی جای خود را در مغرب‌زمین باز نکرده است و بسیاری هنوز پدیدارشناسی را علم نمی‌دانند. در غرب معاصر، بسیاری مانند گادامر و هایدگر، مفهوم «تعلیق» را از پدیدارشناسی هوسرل می‌گیرند.

نکته
برخی برای تفکر هوسرلی از اصطلاح «مکتب» استفاده نمی‌کنند و بیشتر آن را یک «روش» می‌دانند.

 

تا قبل از پدیدارشناسی هوسرل، این تصور در ذهن فیلسوفان بود که می‌توانند دربارهٔ ذهن و عین، بدون ارتباط با یکدیگر داوری کنند ولی در تفکر هوسرلی، تلائم و تلازم میان ذهن و عین، خیلی شدید می‌شود و انسان بدون جهان و جهان بدون انسان، معنای خودشان را از دست می‌دهند. یعنی حقیقت وجود انسان، حقیقت معطوف به جهان است.

هوسرل به تقدم علوم ریاضی و منطقی در برابر علوم تجربی قائل است. یعنی دریافت‌های منطقی ما متقدم بر دریافت‌های تجربی ما هستند. برای همین است که به زعم هوسرل، روش در علوم ریاضی با روش در علوم تجربی کاملا متفاوت است.

با توجه به مبنای فکری هوسرل، هر آگاهی، با شیوهٔ خاص خودش به متعلق خود نگاه می‌کند. مثلا یک درخت سیب، در آگاهی باغبان، نقاش، فیلسوف یا نیوتون، کاملا فرق دارد. هر نفر با مفروضات شخصی خود به یک درخت سیب نگاه می‌کند. برای درک ماهیت درخت سیب، هر آگاهی باید مفروضات خود را به صورت تعلیق درآورد.

تأثیر اصول پدیدارشناسی هوسرلی بر علم دین
با ورود اصول روش پدیدارشناسی به حوزه مطالعات ادیان، غنای خاصی به فرایند توصیف در این حوزه داده است.

به عنوان مثال، اصل عدم فروکاهش. بیشتر دیدگاه‌های پوزیتیویستی نسبت به دین، به مقولهٔ فروکاهش دچارند. الیاده، یکی از سرسخت‌ترین مخالفان فروکاهش است و معتقد است تقلیل دین به اقتصاد یا عقده اودیپ، دین را از ماهیت ذاتی‌اش دور می‌کند. به بیان  دیگر، این دیدگاه‌ها نسبت به دین به این معنا هستند که دین، ذات اختصاصی و ماهیت ندارد.

حیث التفاطی نیز در پدیدارشناسی دین، خیلی مؤثر است. چون بر اساس این اصل چنین نتیجه گرفته می‌شود که آگاهی دینی، متعلق به چیزی است. بسیاری از اندیشمندان دست و پا می‌زنند که حیث التفاطی را در متعلق آگاهی دینی نشان دهند. مثلا برخی متعلق آگاهی را «امر مینوی»، برخی دیگر «به کلی دیگر» (wholy other) و برخی متعلق آن‌ را «امر مقدس»(sacred) فرض کرده‌اند.

برای مطالعه بیشتر:
پدیدارشناسی هوسرل
ادموند هوسرل، پدر پدیدارشناسی
پدیدارشناسی به منزله روش
گذار از شهود به ذهنیت استعلایی

هیچ نظری موجود نیست: