۱۳۸۹ دی ۱۳, دوشنبه

فلسفه و الهیات یهودی؛‌ 13 دی 89 نیمهٔ اول

جلسه گذشته دربارهٔ جریان ارسطویی صحبت کردیم. گفتیم که ابن میمون، ارسطویی خالص نیست.

جریان ارسطوستیزی:
بحث امروز، یک بحث جالب و جذابی است که برای پایان‌نامه نیز مناسب است. ارسطوستیزی هم در اسلام، هم در مسیحیت و هم در یهودیت وجود دارد. در یهودیت حول دو محور می‌چرخد:
یهودا هلوی و حسدای کرسکاس. در عالم اسلام می‌شود به غزالی و در سنت مسیحی می‌شود به آبائی نظیر ترتولیان اشاره کرد.

این موضوع از این جهت برای پایان‌نامه مناسب است که تطبیقی است و تا کنون نیز انجام نشده است. منظورمان از کار تطبیقی این است که در پس شباهت‌ها و تفاوت‌ها، این موضوع را کشف کنیم که مبادی فکری دو یا چند طرف تطبیق، چه رابطه‌ای با هم داشته است. آیا دغدغه و مسئله واحدی را پیگیری می‌کنند یا خیر.

این دو نفر در باب نقادی‌شان نسبت به ارسطو، بیشتر کلی‌گویی کردند. در حالی که غزالی وارد ریز مطالب شده و آن‌ها را احصاء کرده است.  

یهودا هلوی:
او معتقد است
کلام خدا بر دو نوع است:
1. کلام ارتباطی: از سنخ گفتار و شنیدن و سخن گفتن است.
2. کلام آفرینش‌گر (اراده خدا)

دیگر این که تورات ازلی است. تورات وقتی خلق شد که کلام خدا خلق شد. و کلام خدا وقتی خلق شد که موسی آن کلمات را از خداوند شنید. «خلق ازلی تورات» و «وجود ازلی تورات علم از آفرینش عالم» به این معناست که خدا طرح و برنامه‌ای داشته است از ازل، برای چنین کاری.

او با فلسفه یونان مخالف است و معتقد است نمی‌شود با عقل بشری همه چیز را درک کرد.

او همزمان فلسفه قرائیمی و فلسفه اسلامی را نقد می‌کند. او می‌گوید اسلام و مسیحیت، شخصیت‌محورند. و حتی قرآن به زبان عربی نازل شده، یعنی که اختصاص به اعراب دارد. ولی یهودیت، شخص‌محور نیست. در یهودیت، بحث یک قوم و یک ملت مطرح است و خداوند یک قوم را بر دیگر اقوام برتری داد.

او معتقد است یک تاریخ مقدس داریم. تاریخ مقدس، تاریخ قوم بنی‌اسرائیل است؛ چون حکایت‌کننده تدبیر الهی است.

نبوت و پیامبری در انحصار یک اقلیت است. حتی گفته است از زمان آدم تا موسی، یک پیامبر بیشتر وجود نداشته است.

صرف ملکه پیامبری کافی نیست. پیامبری مانند بذری می‌ماند که باید در زمینی مرغوب کاشته شود. برای همین، نبوت و پیامبری فقط در سرزمین اسرائیل نتیجه می‌دهد. برای همین ممکن است در جاهای دیگر، کسانی هم باشند که ملکهٔ پیامبری را داشته باشند ولی هیچ کدام نمی‌توانند پیامبر باشند چون در سرزمین مقدس نیستند.

بحث دیگری که یهودا هلوی مطرح می‌کند بحث خداست. او معتقد است خدایی که در فلسفه ارسطویی مطرح شده، با خدای موسی فرق دارد. او می‌گوید نهایت‌کاری که فلسفه ارسطو انجام داده است این است که دلایلی در باب وجود خدا، حاکمیت خدا، خواست و اراده خدا، نظام‌بخش بودن خدا و… ارائه داده است. در حالی که گوهر دین چیز متفاوتی است. اگر ما باشیم و گوهر دین، گوهر دین می‌خواهد ربط و پیوندی را میان خداوند و انسان‌ها برقرار کند. این ربط و پیوند،‌ در هیچ فلسفه‌ای یافت نمی‌شود. چه برسد به فلسفهٔ زمخت ارسطویی که هیچ ارتباطی با دیانت ندارد.

نکتهٔ دیگری که مورد توجه یهودا هلوی قرار گرفته، این است که در ادیان غیر از یهودیت، همواره وقتی بحث وحی و الهام مطرح می‌شود، یک خودفریبی و توهم شخصی در کار است. چون همه چیز با فردی گره خورده است که ادعای پیامبری می‌کند. این در حالی است که ممکن است آن فرد خودش را فریب داده باشد یا توهم کرده باشد یا دچار نفسانیت شده باشد. اما وقتی این وحی و نبوت، با یک قوم گره بخورد، دیگر این مشکلات وجود نخواهد داشت. در یهودیت، خداوند با یک «موسی» صحبت نکرده است؛ با یک قوم صحبت کرده است.

نکتهٔ دیگری که در آن،‌ ارسطوستیزی حلوی حس می‌شود، این است که خداوند نیاز به وسیله و واسطه ندارد. هر اسمی برای عقول ده‌گانه بگذاریم، باز مشکل حل نمی‌شود. خداوند با اراده خودش همه چیز را خلق می‌کند و نیاز به هیچ واسطه و وسیله‌ای ندارد.

بحث ماشیح و موعود در تفکر یهودا هلوی اهمیت زیادی دارد. حتی او زمان خاصی را هم پیش‌بینی می‌کند برای ساقط شدن حکومت قبل از ماشیح.

نکتهٔ دیگری که دربارهٔ او درخور توجه است، این است که او تصویر خاصی از ذلت بنی‌اسرائیل ارائه می‌کند و به نحوی تحت تأثیر مسیحیت قرار می‌گیرد و می‌گوید همه به جنگجویان خود افتخار می‌کنند ولی ما به کشته‌شدگان و شهدای خودمان مفتخریم. اگر هم خرده‌ای هم بر یهودیان وارد است این است که این قوم، با آغوش باز با رنج و محنت مواجه نشدند. با این حال، این قوم رنج و محنت را انتخاب کرده‌اند وگرنه می‌توانستند تغییر دین دهند.

یهودا هلوی، اسرائیل را قلب عالم می‌داند.

یهودا هلوی و کتاب خوزری (خزرها):
این کتاب،‌ بیان‌کنندهٔ داستانی است که بیشتر تخیلی به نظر می‌رسد ولی پشتوانه‌ای در بیرون نیز دارد. وجه تسمیه این کتاب، قومی به نام «خوزر»(خزرها) است که داستان، حول محور آن‌ها اتفاق می‌افتد.

این قوم، ترک‌تبار بوده است. این قوم تعمد دارند که تبار خود را به یابس برسانند، نه سام. این قومی که نزدیک قفقاز زندگی می‌کردند، در جنگ‌های صدساله‌ای که بین مسلمان‌ها و مسیحی‌ها درگرفت، این قوم مانع کار شدند و باعث پیروزی مسلمان‌ها شدند.

امپراتور خزر، برای این که در امان بماند و از مسلمان‌ها و مسیحی‌ها هم مستقل بمانند، به یهودیت گرایش پیدا می‌کنند.

از اینجا به بعد، داستان تخیلی یهودا هلوی آغاز می‌شود. او مناظره‌ای شکل می‌دهد که چهار نماینده از اسلام، مسیحیت، یهودیت و فسلفه ارسطوی حاضر است. او در غالب این مناظره بحث قدرتمندی انجام می‌دهد.

امپراتور فرستاد دنبال عالمی مسلمان. در کتاب آمده است که یهودیان ترسیدند. پیش از آن عالم مسلمان، یک کشیش مسیحی آمده بود و محکوم شده بود. در کتاب‌های تاریخی ما چنین ذکر شده است که یهودیان، این عالم مسلمان را در بین راه شهید کرده‌اند. ولی نویسندهٔ کتاب (آرتور کوستلر) این را رد می‌کند.

برای مطالعهٔ بیشتر:
زندگی و دیدگاه‌های الهیاتی یهودا هلوی

 

حسدای کرسکاس:
او قبول می‌کند که برای از کار انداختن تفکر ارسطویی، باید نوعی عقل‌گرایی را به کار گیرد. به همین سبب، قوی‌تر از یهودا هلوی در این زمینه ظاهر می‌شود.

این شخص متعلق به قرن 14 و 15 است. ابن میمون و بسیاری از فیلسوفان یهودی برجسته را درک کرده است.

او تفکری فلسفی دارد و دارای نظام فکری است. او از اصول فکری ارسطو استفاده می‌کند برای نقد جریان ارسطویی. این شخصیت، در متفکران معاصر، طرفداران بسیاری دارد. وقتی می‌گوییم ارسطوستیز است، یعنی ابن‌میمون‌ستیز است.

رسالات:
1. ردیه‌ای بر اصول مسیحیت: در این رساله ده دوازده اصل مهم مسیحی را به نقد کشیده است. در این کتاب، او عقل‌گراست و بعضا در کسوت ارسطو ظاهر شده است و با زبان ارسطو علیه مسیحیت و اصول‌ چندگانه مسیحیت موضع می‌گیرد. در این کتاب به دنبال رونمایی از تناقضات اصول مسیحی با عقل‌ است.

2. نور خدا: برخی معتقدند او در این کتاب، بسیاری از حرف‌هایش در کتاب قبلی را نقض کرده است. مثلا او در کتاب ردیه‌ای بر اصول مسیحیت، برای خدا اصول ایجابی قائل می‌شود ولی در این کتاب، آن‌ها را رد می‌کند. البته پاسخ‌هایی نیز داده شده است.

3. موعظه: تاریخ دقیق تدوین این کتاب، مشخص نیست ولی بعضی گفته‌اند این کتاب، قبل از رساله «نور خدا» نوشته شده و نقش پیش‌درآمد نیست به آن داشته است. بسیاری به دنبال این هستند که تناقضات این کتاب را با رساله نور خدا پیدا کنند.

حسدای کرسکاس از بین این سه رساله بیشتر به کتاب «نور خدا» (اور ادونای) شناخته می‌شود.

او معتقد است عقل‌گرایی ارسطویی، اشتباهات فاحشی دارد. دغدغهٔ او در مخالف با ارسطو، ابن میمون و لوی بن گرشوم این بوده است که او در دوره‌ای بحرانی (اواخر قرن چهاردهم و اوائل قرن پانزدهم) زندگی می‌کرده است. دوره‌ای که بسیاری از یهودیان تغییر دین می‌‌دادند. او معتقد بود که فلسفه ارسطویی بود که زمینهٔ این تغییر دین را فراهم کرده بود. برای همین، بازگشت به سنت بود که می‌توانست مانع گرایش یهودیان به مسیحیت شود.

یکی از کارهای مهم حسدای کرسکاس، زیر سؤال بردن اصول سیزده‌گانهٔ ابن میمون است. او می‌گوید ابن میمون به شیوهٔ قیاسی وارد بحث شده است. و ما اگر قرار است اصول اعتقادی را مشخص کنیم، باید به شیوهٔ استقرائی عمل کنیم و صرف بررسی کتاب مقدس، کافی نیست. در کتاب مقدس می‌شود همهٔ این اصول را پیدا کرد ولی این که کدام یک از این اصول، جزء ماهیت یهودی است و کدام خیر، باید به صورت استقراء در میان یهودیان به دست آید. چهار دسته باور را کرسکاس ذکر می‌کند که باید در جای خود به آن‌ها پرداخت.

موضوعات بررسی‌شده در رساله نور خدا:
1. ازلیت جهان
2. امکان وجود عوالم دیگر (ارسطو معتقد بود یک جهان بیشتر نمی‌توانست وجود داشته باشد. چون نامتناهی بالفعل وجود ندارد.)
3. آیا افلاک سماوی، عقل و حیات دارند؟
4. آیا محرک‌های اجسام سماوی و فلکی، در امور انسانی تأثیرگذارند؟
5. شیطان‌شناسی (دیمون‌ها)
6. تناسخ
7. عصمت کودکان
8. بهشت و جهنم
9. محرک اول
10. محال بودن درک ذات خدا

حسدای کرسکاس، به نظر می‌رسد شخصیتی دیرهنگام است. اگر قرار بود تأثیری در تفکر یهودی ایجاد کند، باید در قرن‌های قبلی تأثیر می‌گذاشت. این دوره‌، دوره‌ای است که فلسفه ارسطویی تأثیر خودش را گذاشته است و این شخصیت، دیگر تأثیر خاصی نگذاشته است و بسیاری از یهودیان، تغییر کیش داده‌اند.

از نگاه دیگر، این شخصیت، شخصیتی زودهنگام است. به این اعتبار که در دوران پس از رنسانس گزاره‌های ارسطویی به چالش کشیده شد، حسدای کرسکاس کسی است که قبل از شروع این دوران، دیدگاه‌های ارسطویی را زیر سؤال برده بود و پیش‌قراول محسوب می‌شود.

هیچ نظری موجود نیست: