با توجه به این که قسمت اول کلاس به توضیحاتی دربارهٔ روش تحقیق و مسائل حاشیهای گذشت، موضوعات مطرحشده در این جلسه، حجم زیادی ندارند. یادداشتهای جلسات دیگر نیز به تدریج روی وبلاگ منتشر میشوند که برای دستیابی راحتتر، بعد از انتشار هر یک از آنها، لینک مستقیم آنها را در انتهای همین یادداشت اضافه میکنم. به هر حال، این جلسه، ادامهٔ مباحث مربوط به موضوع زبان دین بود:
ریشهی تاریخی این بحث به افلاطون و یا شاید به قبل از آن و فیثاغورثیان برمیگردد. افلاطون میگوید: «پیدا کردن صانع این جهان امکانناپذیر نیست. اگر هم آن را پیدا کنیم به گونهای است که برای مردم بیانناپذیر است.»
بیان دیگری از بیانناپذیری صفات خدا این است که هر چه موجود است، قابل بیان است ولی خدا فراتر از وجود است و به همین خاطر امکان بیان ندارد. البته گفته میشود که افلاطون اصلا دنبال ارائهی یک نظریهی جامع معناشناسی دربارهی مثال خیر نبوده است. به همین دلیل، یکجا گفته است مشکل است؛ در جای دیگر، گفته است امکانناپذیر است.
فلوطین 54 رساله دارد. بعد از او شاگردش این رسالهها را در شش دستهی نهبخشی جمعآوری کرد که به هر کدام از آنها «انعاد» گفته میشود. همانطور که در کلام افلاطون، «مثال خیر» یک مفهوم کلیدی است؛ برای فلوطین، مفهوم «احد» یک مفهوم کلیدی است. البته منظور او از وحدت، وحدت عددی نیست. او میگوید: «حقیقت احد آنچنان که هست برای بشر، غیر قابل توصیف و بیان است.»
وی میگوید: «پس چگونه میتوانیم دربارهی او سخن بگوییم؟ میتوانیم سخن بگوییم، ولی آنچه که ما دربارهاش سخن میگوییم او نیست. ما او را نداریم. ما میتوانیم بگوییم او چه نیست؛ ولی نمیتوانیم بگوییم او چیست.»
استدلال فلوطین:
مقدمهی اول: هر امر موجودی دارای یک تعین و صورت خاص است.
مقدمهی دوم: هر امری که دارای صورت باشد، محدودیت باشد.
مقدمهی سوم: هر امر محدودی، از موجود دیگری به وجود آمده است.
مقدمهی چهارم: کسی که خالق همهی موجودات است، نمیتواند محدود باشد.
نتیجه: «احد» قابل توصیف به «وجود و هستی» نیست.
به بیان دیگر، فلوطین معتقد است که شناخت، فقط نسبت به چیزهای صورتدار امکانپذیر است؛ پس احد که صورت و تعین ندارد، قابل شناخت و بیان نیست. هستی هم ملازم صورت داشتن است پس احد هستی ندارد.
نکته:
«هستی» در ادبیات افلاطون و فلوطین، به معنای وجود در مقابل عدم نیست؛ به معنای «هستی متعین و محدود» است. چنانکه یکجا فلوطین میگوید: «او نه موجود است، نه معدوم؛ بلکه ورای وجود و عدم است.» در جای دیگر میگوید: «او چیزی در کنار بقیهی چیزها نیست.»
نقدهایی بر فلوطین:
1. او به مبنای خودش پایبند نبوده است و با این که گفته که توصیف او امکانپذیر نیست، ولی در کتاب دیگری، برای او توصیفات سلبی و حتی ایجابی نسبت داده است.
2. ما قبول نداریم که وجود داشتن، لزوما تعین و محدودیت میآورد. چون مفاهیم دو دستهاند: یک. مفاهیم ماهوی مثل انسان، اسب،..: این مفاهیم تعین میآورند. 2. مفاهیم غیر ماهوی: این مفاهیم، تعین نمیآورند؛ چون یک قسم از این مفاهیم (قسم اول: منطقی)، هم موطنشان هم اتصافشان در ذهن است. پس لازم نیست متعین باشند.*
فلوطین 54 رساله دارد. بعد از او شاگردش این رسالهها را در شش دستهی نهبخشی جمعآوری کرد که به هر کدام از آنها «انعاد» گفته میشود. همانطور که در کلام افلاطون، «مثال خیر» یک مفهوم کلیدی است؛ برای فلوطین، مفهوم «احد» یک مفهوم کلیدی است. البته منظور او از وحدت، وحدت عددی نیست. او میگوید: «حقیقت احد آنچنان که هست برای بشر، غیر قابل توصیف و بیان است.»
وی میگوید: «پس چگونه میتوانیم دربارهی او سخن بگوییم؟ میتوانیم سخن بگوییم، ولی آنچه که ما دربارهاش سخن میگوییم او نیست. ما او را نداریم. ما میتوانیم بگوییم او چه نیست؛ ولی نمیتوانیم بگوییم او چیست.»
استدلال فلوطین:
مقدمهی اول: هر امر موجودی دارای یک تعین و صورت خاص است.
مقدمهی دوم: هر امری که دارای صورت باشد، محدودیت باشد.
مقدمهی سوم: هر امر محدودی، از موجود دیگری به وجود آمده است.
مقدمهی چهارم: کسی که خالق همهی موجودات است، نمیتواند محدود باشد.
نتیجه: «احد» قابل توصیف به «وجود و هستی» نیست.
به بیان دیگر، فلوطین معتقد است که شناخت، فقط نسبت به چیزهای صورتدار امکانپذیر است؛ پس احد که صورت و تعین ندارد، قابل شناخت و بیان نیست. هستی هم ملازم صورت داشتن است پس احد هستی ندارد.
نکته:
«هستی» در ادبیات افلاطون و فلوطین، به معنای وجود در مقابل عدم نیست؛ به معنای «هستی متعین و محدود» است. چنانکه یکجا فلوطین میگوید: «او نه موجود است، نه معدوم؛ بلکه ورای وجود و عدم است.» در جای دیگر میگوید: «او چیزی در کنار بقیهی چیزها نیست.»
نقدهایی بر فلوطین:
1. او به مبنای خودش پایبند نبوده است و با این که گفته که توصیف او امکانپذیر نیست، ولی در کتاب دیگری، برای او توصیفات سلبی و حتی ایجابی نسبت داده است.
2. ما قبول نداریم که وجود داشتن، لزوما تعین و محدودیت میآورد. چون مفاهیم دو دستهاند: یک. مفاهیم ماهوی مثل انسان، اسب،..: این مفاهیم تعین میآورند. 2. مفاهیم غیر ماهوی: این مفاهیم، تعین نمیآورند؛ چون یک قسم از این مفاهیم (قسم اول: منطقی)، هم موطنشان هم اتصافشان در ذهن است. پس لازم نیست متعین باشند.*
* مفاهیم به یک اعتبار دو دستهاند:
1. منطقی: (مثل کلی، جزئی) عروض و اتصاف، هر دو در ذهن
2. فلسفی: (مثل علت و معلول) عروض ذهنی؛ اتصاف خارجی
2. فلسفی: (مثل علت و معلول) عروض ذهنی؛ اتصاف خارجی
لینک جلسات دیگر، بهتدریج اضافه میشود...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر