۱۳۸۸ آذر ۱۲, پنجشنبه

یادداشت من از جلسهٔ دهم کلاس کلام؛ 12 آذر 88

مروری بر سرفصل‌های کلاس تا الان:
  1. تعریف شاخه‌های دین‌پژوهی
  2. ارتباط عقل و دین
  3. باورهای پایه
  4. تجره‌ی دینی
  5. زبان دینی
  6. علم و دین
  7. معجزات

زبان دین: (Religious language)
علل پرداخته شدن به زبان دین:
  • بسیاری از گزاره‌های الهیاتی (کلامی) کتاب مقدس، بی‌معنا شمرده شد. بسیاری سعی کردند که اثبات کنند این گزاره‌ها معنادار هستند. در این میان، جریانی به وجود آمد که بر سر این موضوع بحث کرد.
  • برخی از گزاره‌های غیر الهیاتی در کتاب مقدس هم مثل داستان آدم و حوا، داستان شجره‌ٔ ممنوعه، حتی خود عیسی، با فهم عادی بشر قابل درک نبودند و ارائهٔ تحلیلی که عقل آدمی آن را قبول کند کمی سخت بود.
این دو دلیل باعث شد که برای حل شدن این دو مشکل، از روش پرداختن به «زبان دین» اقدام کنند. مثلا این سؤال پیش آمد که «آیا زبان دین، یک زبان واقعی است یا این که دین،‌ زبان سمبلیک و نمادین دارد که هدفش بیان بهتر موضوعات و تأثیر بیشتر است؟»

همین سؤال البته درباره‌ٔ قرآن هم مطرح است و در باب بسیاری از داستان‌های قرآن هم همین سؤالات مطرح می‌شوند که مثلا داستان‌های قرآن،‌ آیا واقعی هستند یا جلوه‌ای نمادین دارند؟ البته بعضی اعتقاد دارند که زبان دین،‌ این که زبان خاصی است، به این معنا نیست که قسیم زبان معمولی انسانی است؛‌ بلکه منظور این است که فقط نوع بیان خاصی دارد و از شیوه‌ی تفهیم خاصی استفاده می‌کند.

خروجی نزاع:
نتیجه‌ای که بر این بحث بار می‌شود این است که وقتی نوع خاصی از زبان برای کتاب مقدس ثابت شود، دیگر انتظارات دیگر از این متن برداشته می‌شود. مثلا اگر اثبات شود که زبان کتاب مقدس، یک زبان تمثیلی و نمادین است، از گزاره‌های آن نمی‌شود به اثبات واقعیت‌های تاریخی رسید و دیگر انتظار نمی‌رود که از این متن برای اثبات واقعیت‌های تاریخی استفاده شود.

نکته:
گزاره‌های کتاب مقدس دو دسته‌اند:
1. گزاره‌های اخباری (تاریخی، تجربی، کلامی،...)
2. گزاره‌های انشائی (استفهام، تحذیر، ...)
معناشناسی اوصاف خداوند:
بحث در ذیل این موضوع، درباره‌ی اوصاف ایجابی است که بین انسان و خدا مشترک است. چون در باب صفات سلبی خدا (لامکان،‌ لازمان،...) چنین مشکلات کلامی وجود ندارد. در حالی که در باب صفات ایجابی مشترک با انسان، اختلافات زیادی به وجود می‌آید. بنابراین برای حل این مشکل، نیازمند پرداختن به «زبان دینی» هستیم. به عنوان مثال وقتی می‌گوییم «خدا عالم است» یا «خدا قادر است»،‌ این سؤال پیش می‌آید که آیا خدا همان‌طوری قادر است که ما انسان‌ها قادریم؟‌ آیا علم او هم مانند علم ما انسان‌هاست؟ یعنی آیا معنای علم و قدرت برای خدا هم همان معنایی را دارد که برای ما انسان‌ها دارد؟

نظرات مطرح در این موضوع:
1. بی‌معنایی صفات خدا
البته اگر کسی در بحث بعدی، قائل به این شد که گزاره‌های دینی بی‌معنا هستند، نتیجه‌ٔ حرفش در این بحث این می‌شود که صفات خدا هم بی‌معنا هستند. ولی ممکن است کسی قائل به بی‌معنایی صفات خدا باشد ولی در عین حال برای گزاره‌های دینی معنا قائل باشد.

2. معناداری صفات خدا:
  • بیان‌ناپذیری صفات خدا: در این نظریه گفته می‌شود که صفات خدا معنادار هستند ولی ما انسان‌ها توان بیان آن‌ها را نداریم و اصلا نمی‌توانیم از صفات خدا در مقام بی‌حدی و بی‌تعینی، بیانی ارائه دهیم. مثلا مقام احدیت خداوند قابل بیان نیست. به بیان دیگر،‌ صفات خداوند، آن‌قدر غیر این‌جهانی هستند که با کلمات و زبان این‌دنیایی، قابل گفتن نیستند و نمی‌شود کلمه یا عبارتی پیدا کرد که مثلا احدیت خداوند را آن‌چنان‌که هست،‌ بیان کند.
  • زبان سلبی: وقتی می‌گوییم خدا عالم است، در حقیقت داریم چنین می‌گوییم که خدا جاهل نیست. «خدا قادر است» یعنی که او ناتوان نیست. علت قائل شدن بعضی به این نظریه این است که آن‌ها معتقدند بین خدا و انسان آن‌قدر تفاوت است که اصلا نمی‌شود به صورت ایجابی،‌ ویژگی‌های او را درک کرد. به بیان دیگر،‌ شاید بشود فهمید که مثلا خدا چه چیزهایی نیست، ولی این که واقعا چیست، نمی‌شود فهمید.
  • تمثیل: این نظریه عمدتا به توماس آکوئیناس، فیلسوف مسیحی نسبت داده شده است. در این نظریه چنین گفته می‌شود که صفاتی که به خدا نسبت داده می‌شود،‌ به گونه‌ی مجازی و تمثیلی به کار می‌روند. این به این معناست که بین استعمال حقیقی و مجازی،‌ شباهت‌هایی وجود دارد ولی این‌همانی در کار نیست. مثلا وقتی گفته می‌شود که انسان عالم است،‌ در معنای حقیقی خودش به کار رفته. وقتی برای خدا هم وصف علم را استفاده می‌کنیم، با علم انسان شباهت دارد ولی همان علم انسان نیست. چون علم خدا با علم انسان، خیلی تفاوت دارد.
  • اشتراک معنوی


معناداری گزاره‌های دینی:
این بحث کاملا جدید است و در گذشته‌ٔ کلامی هیچ یک از ادیان وجود نداشته است؛‌ نه اسلام، دین مسیحیت. ولی نزدیک به یک‌دو قرن قبل،‌ توسط پوزتیویست‌ها مطرح شد. یعنی تا قبل از آن، هیچ کس در این شک نداشت که گزاره‌های دینی، قطعا معنا دارند.

علت این اشکال این بود که «معنادار» بودن دچار تحول شد. چون پوزتیویست‌ها چنین گفتند که شرط معنادار بودن یک گزاره‌ این است که تن به تحقیق تجربی دهد؛ در حالی که بسیاری از گزاره‌های دینی تن به تحقیق تجربی و عقلی نمی‌دهند.

صدق و کذب گزاره‌های دینی:
اگر معنادار بودن یک گزاره را اثبات کردیم، تازه بحث از صدق و کذب آن گزاره می‌رسیم و نتیجتا این بحث هم جزء‌ بحث‌های جدید محسوب می‌شود.

هیچ نظری موجود نیست: