۱۳۸۸ آبان ۷, پنجشنبه

یادداشت من از جلسهٔ ششم کلاس کلام؛ 7 آبان 88

تذکر:
این یادداشت به خاطر این که 45 دقیقه دیر به کلاس رسیدم، ناقص است و بخش اول آن، موجود نیست. در نوشته‌های آقای طباطبایی هم این جلسه را پیدا نکردم. به هر حال گفتم نیمهٔ دوم جلسه هم شاید به کار بیاید. ان‌شاء‌الله از ترم آینده، با همکاری دوستان، نواقص این چنینی را جبران کنیم!

باورهای پایه (Basic Believes)
  1. باورهای مبتنی بر حافظه
  2. باورهای مبنی بر ادراکات حسی ما (هوا سرد است)
  3. باورهای مبتنی بر احساسات دیگران (فلانی را دیدم،‌ ناراحت بود)

پلانتینگا:
«بنیان‌انگاری حداکثری» درست نیست. چه اشکالی دارد که بگوییم اعتقاد عرف مؤمنان به خدا به نوعی یک باور پایه است؟ و از این باب باشد که معمول مردم نیازی به استدلالی برای اثبات خدا نمی‌بینند.

اثبات وجود خدا، دغدغه‌ی پلانتینگا و بسیاری از فیلسوفان کنونی نیست. آن‌ها به دنبال اثبات این هستند که نظام قابل استدلالی را برای آموزه‌های اصلی دینی، ارائه کنند. پس استدلال آن‌ها در نهایت مثبت وجود خدا و صدق آموزه‌های دینی نیست. بلکه در صدد موجه نشان دادن نظام‌های اعتقادی و معرفتی‌‌اند.

نکته:
در حال حاضر، بسیاری از فیلسوفان دیگر در پی اثبات صدق یک نظریه نیستند. در حال حاضر،‌ نظریه‌ٔ برتر، نظریه‌ای است که چند خصوصیت داشته باشد:
1. بر کمترین پیش‌فرض مبتنی باشد
2. بتواند بیشترین سؤال پیرامون خودش را پاسخ دهد

اشکالات وارد به نظریه‌ی پلانتینگا:
  • گریگتین: ما بسیاری از انسان‌های فرهیخته و تحصیل‌کرده را می‌شناسیم که باور به خدا را باور پایه نمی‌دانند. در حقیقت اشکال کار شما این است که این استدلال را محلی و مختص به عرف مؤمنان کرده‌اید.
  • اگر این حرف درست باشد،‌ باب زیاد شدن باورهای پایه باز می‌شود. و از فردا هر چیزی تبدیل می‌شود به باور پایه.
  • او ملاک و معیار واضحی برای «پایه بودن» یک باور ارائه نکرده است.

هیچ نظری موجود نیست: