اگر بخواهیم امور ظاهری را ملاک قضاوت دربارهٔ تصوف بدانیم، همان سختیها دربارهٔ تشیع نیز وجود. چرا که نگاه منتقدانهٔ بیرونی، اگر بخواهد به خانقاه و حلقههای ذکر صوفیانه ایراد بگیرد، همین مشکل را ممکن است دربارهٔ حسینیهٔ شیعیان و حلقههای عزاداری داشته باشد. دستور ذکر گرفتن صوفیان از پیر و قطب را نیز میتواند در ظاهر با تقلید شیعیان مقایسه کند. پس لازم است که پیش از نقد و بررسی عرفان و تصوف نیز از پوستهٔ ظاهری عبور کنیم و با اصول و بنیانهای حاکم بر عرفان و تصوف آشنا شویم.
با این نگاه، تصوف به معنای روشی است که از راه باطن برای رسیدن به خدا استفاده میکند. چون اهل تصوف چنین بیان میکنند که دو راه کلی برای رسیدن به خدا وجود دارد؛ یکی راه ظاهر و دیگری راه باطن. راه ظاهر، انسان را به «دانستن خدا» رهنمون میکند ولی ثمرهٔ راه باطن، «رسیدن به خدا» است. البته در این مسیر، ممکن است خطاهایی هم در ریزهکاری روشها وجود داشته باشد ولی به این معنا نیست که اصل راه زیر سؤال باشد.
به نظر میرسد که عرفان و تصوف به معنای واقعیاش، چیزی خارج از تعالیم اسلامی ندارد و باید حساب بدعتها و اشتباهات پیروان این مکتب را از حساب اصول حاکم بر این مکتب جدا کرد. وقتی قرآن را مطالعه میکنیم، مدام سخن از خدا، توجه به خدا، توکل بر خدا و مباحثی از این دست است؛ و این همان چیزهایی است که در عرفان به آنها پرداخته میشود. شاید در عرفان گفته میشود «فناء فیالله» ولی همین را در قرآن به زبانی دیگر میگوید: «إنا لله و إنا إلیه راجعون». همین سخن، دلیلی است برای این که عرفان و تصوف اسلامی، الهامگرفته از تعالیم ادیان دیگر مانند مسیحیت و بودیسم، نیست.
ساحتهای مختلف عرفان:
- عرفان عملی
- عرفان نظری
- تعلیم و تربیت
- ابعاد احساسی
- تفسیر و تأویل متون دینی
- ...
[از اینجای کلاس به بعد، به گفت و شنود گذشت و چندان قابل نتبرداری نبود؛ با این حال، اگر کسی از دوستان یادداشت مناسبی دارد، خوشحال میشویم به انتهای این متن اضافهاش کنیم.]