منظور از اوصاف خداوند در اینجا:
- اوصاف ایجابی
- مشترک بین او و انسان (مانند عالم بودن، مهربان بودن، قادر بودن،...)
دیدگاهها (بر مبنای این که گزارههای دینی، شناختاری باشند):
1. بیمعنایی صفات خداوند: این مبنا در سنت کلامی اسلامی و مسیحی مطرح نبوده است و یک بحث کاملا جدید محسوب میشود که از زمان هیوم آغاز شده است.
2. معناداری صفات خداوند:
الف. هم اثبات، هم ثبوت (1. نظریهٔ تمثیل 2. نظریهٔ اشتراک معنوی؛ با تأکید بر تشکیک وجودی)
ب. فقط در مقام ثبوت (یعنی معنا دارند ولی ما نمیفهمیم):
نکته:
تمام این دیدگاهها بر این اساس مطرح شدهاند که گزارههای دینی را «شناختاری» بدانیم. عدهای نیز هستند که معتقدند گزارههای دینی، جنبهی شناختاری ندارند و کارکردهای دیگری دارند؛ چنانکه صحبتهای معمولی مردم نیز کارکردی ورای کارکرد لغوی خود دارند. مثلا «سلام» اگرچه در معنای واقعی خود، نوعی دعاست؛ ولی در نگاه مردم به معنای «شروع خوب یک رابطه» است. همانطور که «خداحافظ» به جای رساندن معنای «خدا نگهدار تو باشد»، معنای «پایان مسالمتآمیز» را به طرف مقابل منتقل میکند.
کسانی که چنین مبنایی اتخاذ میکنند، معتقدند که عناوین دینی و صفات خداوند نیز چنین کارکردی دارند. یعنی وقتی در یک متن دینی گفته میشود که «خداوند مهربان است» به این معناست که «با یکدیگر مهربان باشید». این کارکرد از جایی ناشی میشود که اگر یک وصف برای خداوند ثابت شود، مردم علاقهی بیشتری برای ایجاد آن صفت در خود علاقه نشان خواهند داد.
معناداری گزارههای دینی:
گزارهها دو دستهاند:
1. تحلیلی: گزارههایی که محمول آنها از داخل موضوع قابل استخراج هستند؛ بنابراین بدون رجوع به خارج، میتوانیم مطمئن باشیم که این گزارهها همیشه صادقاند. مثلا «هر مجردی، بیهمسر است.» این گزاره قطعا صادق است؛ چون معنای «مجرد بودن»، بیهمسر بودن است.
2. ترکیبی: گزارههایی که محمول آنها قابل استخراج از دل موضوع نیست. برای فهم صدق و کذب این گزارهها تنها راه، تحقیق منطقی و تجربی است (بنا بر نظر متأخرین). پس گزارهای که تن به تحقیق تجربی ندهد، یک گزارهٔ بیمعنا خواهد بود. یعنی شرط معنادار بودن یک گزاره، دو چیز است: «تحقیقپذیری» و «ابطالپذیری»
الف. هم اثبات، هم ثبوت (1. نظریهٔ تمثیل 2. نظریهٔ اشتراک معنوی؛ با تأکید بر تشکیک وجودی)
ب. فقط در مقام ثبوت (یعنی معنا دارند ولی ما نمیفهمیم):
- تفسیر سلبی (یعنی اگر خدا عالم است، یعنی که جاهل نیست.) (در اسلام قاضی رجبعلی قمی، در یهودیت ابنمیمون به این نظریه قائلاند)
- بیانناپذیری یا نظریهی سکوت (یعنی صفات خدا معنا دارند ولی ما نمیتوانیم آنها را بیان کنیم.)
نکته:
تمام این دیدگاهها بر این اساس مطرح شدهاند که گزارههای دینی را «شناختاری» بدانیم. عدهای نیز هستند که معتقدند گزارههای دینی، جنبهی شناختاری ندارند و کارکردهای دیگری دارند؛ چنانکه صحبتهای معمولی مردم نیز کارکردی ورای کارکرد لغوی خود دارند. مثلا «سلام» اگرچه در معنای واقعی خود، نوعی دعاست؛ ولی در نگاه مردم به معنای «شروع خوب یک رابطه» است. همانطور که «خداحافظ» به جای رساندن معنای «خدا نگهدار تو باشد»، معنای «پایان مسالمتآمیز» را به طرف مقابل منتقل میکند.
کسانی که چنین مبنایی اتخاذ میکنند، معتقدند که عناوین دینی و صفات خداوند نیز چنین کارکردی دارند. یعنی وقتی در یک متن دینی گفته میشود که «خداوند مهربان است» به این معناست که «با یکدیگر مهربان باشید». این کارکرد از جایی ناشی میشود که اگر یک وصف برای خداوند ثابت شود، مردم علاقهی بیشتری برای ایجاد آن صفت در خود علاقه نشان خواهند داد.
معناداری گزارههای دینی:
گزارهها دو دستهاند:
1. تحلیلی: گزارههایی که محمول آنها از داخل موضوع قابل استخراج هستند؛ بنابراین بدون رجوع به خارج، میتوانیم مطمئن باشیم که این گزارهها همیشه صادقاند. مثلا «هر مجردی، بیهمسر است.» این گزاره قطعا صادق است؛ چون معنای «مجرد بودن»، بیهمسر بودن است.
2. ترکیبی: گزارههایی که محمول آنها قابل استخراج از دل موضوع نیست. برای فهم صدق و کذب این گزارهها تنها راه، تحقیق منطقی و تجربی است (بنا بر نظر متأخرین). پس گزارهای که تن به تحقیق تجربی ندهد، یک گزارهٔ بیمعنا خواهد بود. یعنی شرط معنادار بودن یک گزاره، دو چیز است: «تحقیقپذیری» و «ابطالپذیری»
برای مطالعهٔ بیشتر:- کتاب «مبادی مابعد الطبیعی علوم نوین»، ترجمهی دکتر سروش؛ مقدمهی این کتاب، مطلب خوبی در این باره است.
- کتاب «چیستی علم»، صادق زیباکلام
نظریهی آنتونی فلو (فیلسوف دین مسیحی) بر مبنای مثال جان ویزدم در قصهٔ خدایان:
جان ویزدم داستانی نقل میکند که دو نفر با هم از جایی رد میشدهاند و به یک باغ زیبا میرسند. یکی از آنها میگوید حتما این باغ، باغبان ماهری دارد. دیگری منکر وجود چنین شخصی میشود.
صبر میکنند تا باغبان بیاید و دور باغ را موانعی قرار میدهند که اگر کسی بیاید، متوجه شوند. تعدادی سگ هم میگذارند که از آمدن آن شخص خبر دهند. مدتها گذشت و کسی نیامد. کسی که منکر بود، گفت: «حرف من ثابت شد و باغبانی وجود ندارد.»
ولی دیگری میگفت، شاید این باغبان، کسی است که سگ و موانع دیگر هیچ کدام نمیتوانند او را حس کنند. پس هنوز نبودن این باغبان اثبات نشده است.
آنتونی فلو میگوید، قصهی گزارههای دینی مانند همان شخصی است که به هر قیمتی بود میخواست بگوید که چنین باغبانی وجود دارد و تن به ابطالپذیری نمیداد.
نظریهٔ هیر (هِر):
او میگوید، بحث ابطالپذیری و ابطالناپذیری نیست؛ یعنی اصلا تصمیم بر اساس آنچه که در واقع رخ داده است، انجام نمیشود و حکایت از واقع ندارد. بلکه در حقیقت، نوعی نگاه به عالم و هستی است.
این نوع نگاه، شبیه نگاه آن استاد دانشگاهی است که فکر میکرد همهی استادهای دانشگاه دارند به او خیانت میکنند. این نگاه او حتی بعد از این که میهمانیای برگزار کردند و سعی کردند دل او را به دست آورند هم از بین نرفت؛ او همچنان فکر میکرد که آنها نقشهای در سر دارند.
به بیان دیگر، هیر معتقد است که دینداران اصلا دغدغهٔ معناداری و تطابق با واقع را ندارند. بلکه ایمان یعنی، انتخاب نوعی نگاه به عالم و هستی. هر اتفاقی بیفتد، آنها آن اتفاق را بر آن نگاه حمل میکنند.
نقدی بر هیر:
صرفا انتخاب یک نگاه نمیتواند به این انسجام و قدرت برسد. به نظر میرسد که باید پشتوانهای برای آن نگاه وجود داشته باشد که این همه مؤمن در سراسر جهان میتوانند به جهان اینگونه نگاه کنند و مشکل اساسی برایشان به وجود نیامده است. دستکم بهتر است دیدگاه هیر، به نقد مبادی و پشتوانههای آن نگاه بپردازد.
نظریهٔ بازل میچل (یکی از فیلسوفان دین، موحد):
او میگوید حتی طبق همین مبنا (که گزارههای معنادار، گزارههایی هستند که تحقیقپذیر و ابطالپذیر باشند) نیز گزارههای دینی معنا دارند.
او در بیان دیدگاه خود میگوید که مؤمنان نیز تن به ابطالپذیری میدهند؛ فقط دیر تن به ابطالپذیری میدهند. یعنی پشتوانههای ایمانی گزارههای دینی به قدری قدرتمند است که هر مصداق خلافی، هر مثال خلافی نمیتواند اعتبار گزارههای دینی را برای آنها خدشهدار کند.
به تعبیر بهتر، اگر کسی قائل به این باشد که یک گزاره به هیچ وجه و در هیچ شرایطی ابطال نمیپذیرد، این گزاره بیمعناست ولی نگاه مؤمنان به گزارههای دینی، مصداق این نگاه نیست.
ایرادی به بازل میچل:
حد مؤمنان چقدر است؟ اگر شما میگویید مؤمنان چنین نگاهی دارند، باید مصداقی هم سراغ داشته باشی که به عنوان سرحد «ابطالپذیری» گزارههای دینی در دیدگاه مؤمنان شناخته شود.
نظریهٔ جان هیگ (از فیلسوفان آمریکایی مسیحی پلورالیست):
او حرف میچل را کامل میکند و میگوید سرحد ابطالپذیری گزارههای دینی در نظر میچل، این دنیا نیست و دنیای دیگر است.
مقدمهی یک: منظور ما از خدا، خدای کتاب مقدس است؛ نه خدای فیلسوفان.
مقدمهی دو: تحقیقپذیری، یک مفهوم منطقی صرف نیست؛ بلکه یک مفهوم منطقی-روانشناختی است و باید بین دو جنبهی آن، تفکیک قائل بود.
نتیجه: وقتی مؤمنان میگویند «فلان گزاره برای من اثبات شده است»، یعنی من از نظر درونی به اطمینان رسیدم و دیگر شک معقولی به این قضیه ندارم. یعنی برای مؤمنان همین مقدار کافی است که یک استدلال، شک معقول آنها را دربارهی یک گزاره برطرف کند و آنها را به اطمینان نسبی برساند. پس معنای «اثباتشدن» لزوما به معنای مقایسهی صددرصدی با واقع نیست؛ بلکه یک بخش از اثبات، در درون شخص اتفاق میافتد.
اشکال به جان هیگ:
جان هیگ دارد فرار میکند و احاله به جایی میدهد که خودش قابل اثبات علمی نیست. اگرچه گزارهٔ «بعد از این مرگ، زندگی جدیدی خواهد بود» یک گزارهٔ اثباتناپذیر نیست؛ چون قابلیت آزمایش تجربی را دارد ولی در حال حاضر، شرایط آن فراهم نیست. در حقیقت، این گزاره، تن به تحقیق تجربی میدهد. [ولی در زمانی که دیگر به درد نمیخورد!]
نکته:
شاید بشود اصلا این اشکالات را به کلی رد کرد به این صورت که روشها و معیارهای فلسفی را در زمینهی گزارههای دینی، غیر معتبر بدانیم. به این معنا که اصلا قرار نیست معنادار بودن گزارههای دینی، توسط معیارهای فلسفی و تجربی اثبات شود. چنانکه اگر قرار باشد گزارههای ادبیاتی را هم با این ملاکها بررسی کرد، به همین مشکل مواجه خواهیم شد.
برای مطالعهٔ بیشتر:
جان ویزدم داستانی نقل میکند که دو نفر با هم از جایی رد میشدهاند و به یک باغ زیبا میرسند. یکی از آنها میگوید حتما این باغ، باغبان ماهری دارد. دیگری منکر وجود چنین شخصی میشود.
صبر میکنند تا باغبان بیاید و دور باغ را موانعی قرار میدهند که اگر کسی بیاید، متوجه شوند. تعدادی سگ هم میگذارند که از آمدن آن شخص خبر دهند. مدتها گذشت و کسی نیامد. کسی که منکر بود، گفت: «حرف من ثابت شد و باغبانی وجود ندارد.»
ولی دیگری میگفت، شاید این باغبان، کسی است که سگ و موانع دیگر هیچ کدام نمیتوانند او را حس کنند. پس هنوز نبودن این باغبان اثبات نشده است.
آنتونی فلو میگوید، قصهی گزارههای دینی مانند همان شخصی است که به هر قیمتی بود میخواست بگوید که چنین باغبانی وجود دارد و تن به ابطالپذیری نمیداد.
نظریهٔ هیر (هِر):
او میگوید، بحث ابطالپذیری و ابطالناپذیری نیست؛ یعنی اصلا تصمیم بر اساس آنچه که در واقع رخ داده است، انجام نمیشود و حکایت از واقع ندارد. بلکه در حقیقت، نوعی نگاه به عالم و هستی است.
این نوع نگاه، شبیه نگاه آن استاد دانشگاهی است که فکر میکرد همهی استادهای دانشگاه دارند به او خیانت میکنند. این نگاه او حتی بعد از این که میهمانیای برگزار کردند و سعی کردند دل او را به دست آورند هم از بین نرفت؛ او همچنان فکر میکرد که آنها نقشهای در سر دارند.
به بیان دیگر، هیر معتقد است که دینداران اصلا دغدغهٔ معناداری و تطابق با واقع را ندارند. بلکه ایمان یعنی، انتخاب نوعی نگاه به عالم و هستی. هر اتفاقی بیفتد، آنها آن اتفاق را بر آن نگاه حمل میکنند.
نقدی بر هیر:
صرفا انتخاب یک نگاه نمیتواند به این انسجام و قدرت برسد. به نظر میرسد که باید پشتوانهای برای آن نگاه وجود داشته باشد که این همه مؤمن در سراسر جهان میتوانند به جهان اینگونه نگاه کنند و مشکل اساسی برایشان به وجود نیامده است. دستکم بهتر است دیدگاه هیر، به نقد مبادی و پشتوانههای آن نگاه بپردازد.
نظریهٔ بازل میچل (یکی از فیلسوفان دین، موحد):
او میگوید حتی طبق همین مبنا (که گزارههای معنادار، گزارههایی هستند که تحقیقپذیر و ابطالپذیر باشند) نیز گزارههای دینی معنا دارند.
او در بیان دیدگاه خود میگوید که مؤمنان نیز تن به ابطالپذیری میدهند؛ فقط دیر تن به ابطالپذیری میدهند. یعنی پشتوانههای ایمانی گزارههای دینی به قدری قدرتمند است که هر مصداق خلافی، هر مثال خلافی نمیتواند اعتبار گزارههای دینی را برای آنها خدشهدار کند.
به تعبیر بهتر، اگر کسی قائل به این باشد که یک گزاره به هیچ وجه و در هیچ شرایطی ابطال نمیپذیرد، این گزاره بیمعناست ولی نگاه مؤمنان به گزارههای دینی، مصداق این نگاه نیست.
ایرادی به بازل میچل:
حد مؤمنان چقدر است؟ اگر شما میگویید مؤمنان چنین نگاهی دارند، باید مصداقی هم سراغ داشته باشی که به عنوان سرحد «ابطالپذیری» گزارههای دینی در دیدگاه مؤمنان شناخته شود.
نظریهٔ جان هیگ (از فیلسوفان آمریکایی مسیحی پلورالیست):
او حرف میچل را کامل میکند و میگوید سرحد ابطالپذیری گزارههای دینی در نظر میچل، این دنیا نیست و دنیای دیگر است.
مقدمهی یک: منظور ما از خدا، خدای کتاب مقدس است؛ نه خدای فیلسوفان.
مقدمهی دو: تحقیقپذیری، یک مفهوم منطقی صرف نیست؛ بلکه یک مفهوم منطقی-روانشناختی است و باید بین دو جنبهی آن، تفکیک قائل بود.
نتیجه: وقتی مؤمنان میگویند «فلان گزاره برای من اثبات شده است»، یعنی من از نظر درونی به اطمینان رسیدم و دیگر شک معقولی به این قضیه ندارم. یعنی برای مؤمنان همین مقدار کافی است که یک استدلال، شک معقول آنها را دربارهی یک گزاره برطرف کند و آنها را به اطمینان نسبی برساند. پس معنای «اثباتشدن» لزوما به معنای مقایسهی صددرصدی با واقع نیست؛ بلکه یک بخش از اثبات، در درون شخص اتفاق میافتد.
اشکال به جان هیگ:
جان هیگ دارد فرار میکند و احاله به جایی میدهد که خودش قابل اثبات علمی نیست. اگرچه گزارهٔ «بعد از این مرگ، زندگی جدیدی خواهد بود» یک گزارهٔ اثباتناپذیر نیست؛ چون قابلیت آزمایش تجربی را دارد ولی در حال حاضر، شرایط آن فراهم نیست. در حقیقت، این گزاره، تن به تحقیق تجربی میدهد. [ولی در زمانی که دیگر به درد نمیخورد!]
نکته:
شاید بشود اصلا این اشکالات را به کلی رد کرد به این صورت که روشها و معیارهای فلسفی را در زمینهی گزارههای دینی، غیر معتبر بدانیم. به این معنا که اصلا قرار نیست معنادار بودن گزارههای دینی، توسط معیارهای فلسفی و تجربی اثبات شود. چنانکه اگر قرار باشد گزارههای ادبیاتی را هم با این ملاکها بررسی کرد، به همین مشکل مواجه خواهیم شد.
برای مطالعهٔ بیشتر:
کتاب «بعد پنجم»، جان هیگ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر