ادامهٔ بحث در باب تجربه دینی
نویسنده: سید محمد علی طباطبایی
اشکال:
دربارهٔ تجربهٔ دینی گفتیم که در تعریف آن ناچاریم یک بعد فراطبیعی را لحاظ کنیم. اکنون سؤال این است که چگونه تجربهٔ دینی که خود مبتنی بر وجود خداست، میتواند وجود خدا را اثبات کند؟
پاسخ:
توصیف غیر از تبیین است و ما در این بحث در پی توصیف این تجربهها هستیم نه تبیین آن.
سؤال:
ملاک خارجی تعیین تجربهها به عنوان تجربهٔ دینی چیست؟ آیا مبنایی جز ادعای شخص صاحب تجربه دارد؟ وقتی تجربهٔ دینی از دو سو (قبل از تجربه و بعد از تجربه هنگام توصیف) محفوف به آموختهها و پیشفرضهای دینی صاحبش است. آیا تجربهٔ دینی میتواند پشتیبانی برای عقیده به وجود خدا باشد؟
پاسخ:
بر طبق تبیین شلایرماخر خیر؛ زیرا وی بر احساس تکیه داشت و احساس در این مبحث جایگاهی ندارد. شلایرماخر اصلا تجربهٔ دینی را دین میدانست، نه پشتوانهای برای اثبات دین.
اما بنا بر تبیین آلستون، چنین چیزی ممکن است. زیرا آلستون بر یکسانی ساختار تجربهٔ دینی با نظام تجربهٔ حسی تأکید داشت. پس همان گونه که تجربهٔ حسی واقعنماست، تجربهٔ دینی هم باید اینچنین باشد. گزارشهای صاحبان تجربهٔ دینی، حاکی از وجود یک حقیقت در ورای این تجربههاست که ما آن را خدا مینامیم.
اما بنا بر تبیین سوم (یعنی با لحاظ کردن یک وجود ماورایی در تعریف تجربهٔ دینی) چنین چیزی ممکن نیست. به دلیل این که منجر به دور میشود.
چرا بحث تجربهٔ دینی در میان مسلمانان مطرح نشد؟
دین در عصر روشنگری (قرن هجدهم) از هر بعد ماورایی تهی شده، تبدیل به یک دین عقلی محض شده بود. شلایر ماخر با قرار گرفتن در این شرایط اولین کتابش را با نام «خطابههایی دربارهٔ دین» (برای فرهیختگان تحقیر کنندهٔ دین) نوشت. زیرا در آن فضا دیگر کسی نه مسیحیت قرون وسطایی را دین میدانست و نه نگاه روشنگرانه به آن مشکلی را حل میکرد.
با رشد جریانات رمانتیکی و انجمنهای رمانتیکی شلایر ماخر از آنها تأثیر پذیرفت. حلقههایی هم بودند که رو به زهد آورده بودند. شلایر ماخر در آن کتاب، هیچ کس را دعوت به مسیحیت نکرد، بلکه همه را به دین دعوت میکرد. بعدها در کتاب «ایمان مسیحی» بود که توانست تبیینی رمانتیکی از مسیحیت را هم ارائه کند. چنین شرایطی هیچ گاه در جامعهٔ اسلامی رخ نداد. هیچ گاه ادلهٔ اثبات وجود خدا در این جامعه ناکافی شمرده نشد تا ضرورتی برای اثبات آن از راه مکاشفات احساس شود.
مبحث جدید: «زبان دین»
زبان دین غیر از زبان دینی است. زبان دینی، نوعی استفاده از ادبیات دینی است. اما منظور از زبان دین، ادبیات خاصی نیست، بلکه منظور سبک بیان است. چنین موضوعی هم در کلام اسلامی بیسابقه است، زیرا زمینهٔ بروز چنین چیزی فراهم نبوده است. اما در جامعهٔ مسیحی، هنگامی که برای اثبات و انتقال مفاهیم دینی، به بنبست رسیدند، متمسک به چیزی به نام زبان دین شدند.
زبان دین غیر از زبان دینی است. زبان دینی، نوعی استفاده از ادبیات دینی است. اما منظور از زبان دین، ادبیات خاصی نیست، بلکه منظور سبک بیان است. چنین موضوعی هم در کلام اسلامی بیسابقه است، زیرا زمینهٔ بروز چنین چیزی فراهم نبوده است. اما در جامعهٔ مسیحی، هنگامی که برای اثبات و انتقال مفاهیم دینی، به بنبست رسیدند، متمسک به چیزی به نام زبان دین شدند.
بحث زبان دین، در گزارههای کلامی (گزارههایی با موضوع خدا و محمول صفات خدا) مطرح است. یعنی این گزارهها را چگونه میتوانیم بفهمیم. اما در گزارههای دیگر اِخباری مثل تاریخی، شهودی، تجربی یا گزارههای انشائی مثل حقوق، زبان دین مطرح نیست. ما میخواهیم بدانیم هنگامی که از صفات خدا صحبت میکنیم، صفات به همین معانی انسانی است یا از سنخی دیگر است.
صحبت از گزارههای دینی سه گونه است:
- سخن گفتن از معناداری یا بیمعنایی گزارههای دینی
- صدق و کذب این گزارهها
- معناشناسی صفات خدا
اکنون ما در پی گونهٔ سوم هستیم.
اوصاف خدا دو دستهاند: اوصاف ایجابی و سلبی.
مشکل در اوصاف ایجابی است. البته برخی فیلسوفان تمام اوصاف ایجابی را هم به اوصاف سلبی تأویل میبرند. (مثل ابن میمون، متکلم یهودی) اما در این شیوه، هیچ فهمی از اوصاف خدا برای ما حاصل نمیشود. دربارهٔ اوصاف متافیزیکی خداوند هم مشکلی نیست، بلکه اوصاف فیزیکی محل بحث است. پس محل نزاع، گزارههای ایجابی مشترک میان خدا و انسان است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر