در این که جامعهشناسی توسط چه کسی اختراع شد، بحث است ولی به هر حال، اسم «جامعهشناسی» توسط آگوست کنت وضع شد. البته او ابتدا اسم «فیزیک اجتماعی» را برای این علم انتخاب کرده بود.
روششناسی کنت در مطالعات علوم اجتماعی:
گزارههای علوم انسان سوژه هستند و تفسیر و بطن دارند. به خاطر همین تغیُر و عدم ثباتشان نمیشود دربارهٔ آنها حکم قطعی داد. این بر خلاف علوم طبیعی است که گزارههای آن، ثابت و آبژه هستند. کُنت سعی میکند در مطالعات علوم اجتماعی روشی را پیش گیرد که به نتیجهای قطعی شبیه گزارههای علوم طبیعی برسد. از این رو، روش «پوزیتیویسم» (=اثباتگرایی) به وجود آمد.
کنت، سیر تکامل تفکر بشر را به سه مرحله تقسیم میکند:
- دوران کودکی بشر یا مرحلهٔ ربّانی و الهیاتی: این مرحله، مرحلهٔ اعتقاد بشر به ماوراء طبیعت، نسبت دادن حوادث طبیعی به امور ماورایی و مجموعا مرحلهای است که بشر، طبیعت و پدیدههای طبیعی را به صورت غیر علمی تبیین میکند.
- دوران جوانی بشر یا مرحلهٔ تفکر فلسفی: در این مرحله، علتکاوی انسان آغاز شد. او به دنبال علتها در طبیعت میگشت. در حقیقت در این دوران که آن را «دوران اندیشه» نیز مینامد، بشر سعی کرد که از کلی به جزئی حرکت کند.
- دوران بلوغ بشر یا مرحلهٔ علمی، اثباتی و تحقیقی: اینجا زمانی است که بشر بر روشهای تجربی (مشاهده، تکرار، پرهیز از کلیگویی) تأکید کرد و به بیان دیگر، از جزئی به سوی کلی حرکت کرد. این دوران، همان دوران «تفکر پوزیتیویستی و علمی» است.
تعبیر دیگری از کنت:
«دین فاصلهٔ بین ابزار و خواست انسان است.» یعنی هر چه بشر ابزارهای کمتری برای تسلط بر طبیعت داشته باشد، به دین گرایش بیشتری پیدا میکند؛ مثلا از خدا میخواهد که او را در برابر زلزله یا سیل محافظت کند. برای همین، تا مدتها مسئول درمان بیماران جذامی، کاهنان بودند، نه پزشکان.
پارادوکس کنت:
دین فقط جنبهٔ تبیینی ندارد. در حقیقت، علم فقط کارکرد تبیین را از دین سلب میکند ولی ویژگیهای دیگری هم هست. مثلا یکی دیگر از کارکردهای دین، ایجاد انسجام اجتماعی است. اگر جایگاه دین از بین رفته است، پس این انسجام اجتماعی از کجا میآید؟
پاسخ کنت به این پارادوکس:
علم جایگزین کارکرد تبیین دین است. چیزهای دیگری هم هستند که جایگزین کارکردهای دیگر دین شدهاند؛ مثلا قانون اساسی هر جامعه، نقش انسجامبخشی را به عهده دارد و اجتماع را از داشتن دین، بینیاز میکند.
نقد نظریهٔ کنت:
خود این نظریه با روش پوزیتیویستی به وجود نیامده است. در حقیقت این اشکال به نظر کنت وارد میشود که این نظریه، پیمایش نشده است. یعنی با روشهای آماری جامعهشناسانه قابل اثبات نیست. چنانکه میبینیم جوامع پیشرفته هم هنوز دین، پیروان زیادی دارد و پیشرفت علم نتوانسته است، نقش دین را از زندگی انسان حذف کند.
نکته:
در نگاه علمی، هیچ نظریهای «اثبات» یا «ابطال» نمیشود. بلکه نظریهها به طور متناوب «تقویت» یا «تضعیف» میشوند.
لودویگ فویرباخ:
در نظر فویرباخ، تمایل بشر به دین به خاطر از خود بیگانگی است. او در مقدمهٔ اثبات نظریهٔ خود میگوید انسان دارای دو ساحت است:
- ساحت عالی: انسان آرمانها و ایدهآلهایی دارد. مثلا «رشوه دادن بد است».
- ساحت دانی: افول ساحت عالی در برخورد با شرایط اجتماعی؛ از آن پس «انسان رشوه میدهد».
هر چه انسان، ضعفهای خود را میبیند، آن وجود مقدس بیشتر برایش ارزش پیدا میکند. به بیان دیگر، همانطور که در جوامع اولیه، ناخودآگاهی انسان و از خودبیگانگی او منجر به خیالپردازی و ارزشمند شدن دین میشد، به همان میزان در جوامع پیشرفتهٔ امروزی، خودآگاهی بشر افزایش پیدا میکند و در نتیجه، واقعگرا میشود و به سمت بیدینی و علمگرایی حرکت میکند.
فویرباخ معتقد است هرچه خودآگاهی بشر بیشتر میشود، آن موجود خیالی به مادی شدن نزدیکتر میشود. برای همین است که در ابتدا خدای یهودی در آسمان است، ولی خدای مسیحی تبدیل به بشر میشود. بعدها کمکم همین خدای زمینی هم از بین میرود.
در مجموع، به نظر فویرباخ، دین عبارت است از پرستش اندیشههای اجتماعی که توسط جوامع انسانی آفریده شدهاند و ریشه در از خود بیگانگی جوامع دارند.
موضوع جلسهٔ آینده: «منشأ پیدایش دین از نگاه امیل دورکیم»
برای مطالعهٔ بیشتر در این زمینه:
کتاب صور بنیادین حیات دینی، نوشتهٔ امیل دورکیم، ترجمهٔ باقر پرهام پرهام
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر