فروید:
متفکر یهودی متولد اتریش. اسم او با جنسیت، بیبندو باریهای جنسی و تن ندادن به محدودیتهای دینی گره خورده است. ولی اگر با نگاه منصفانه به اندیشههای فروید نگاه شود، این نسبت زیر سؤال میرود.
فروید میگفت وقتی پسربچه به دنیا میآید، پدر را رقیب خود میداند؛ اگر پسربچه درست تربیت نشود، به خاطر این عقده جنسی میتواند با پدر خود، کاملا به چالش برسد.
از نظر فروید، هنرمندان و […] و متدینان همه، رواننژند و روانرنجورند. با این تفاوت که این افراد، خودشان میدانند با این مشکل، چگونه کنار بیایند؛ هنرمند این رواننژندی خود را به صورت یک اثر هنری ارائه میدهد. ولی یک روانرنجور واقعی نمیتواند چنین کاری انجام دهد. این افراد با خلق اثر هنری، به آرامش میرسند و آثار روانرنجوری خود را کاهش میدهند. به بیان دیگر، دین، ادبیات و هنر، مجموعهای از تعارضات حلنشده است که منجر به روانرنجوری شده است.
این معارضات حلنشده، ناشی از آرزوهای سرکوبشدهای است که به خاطر شدت زشتی، ناپسندی و ممنوعیتش، نهتنها امکان برآورده شدن که حتی امکان بازگو شدن ندارند. این آرزوهای سرکوبشده، وارد ضمیر ناخودآگاه میشوند. به نظر فروید، اصلیترین میل سرکوبشده که موجب این روانرنجوری میشود، آرزوهای جنسی است.
لیبیدوی جنسی انسانها که از بدو تولد با آنهاست، مراحل مختلفی دارد:
1. از تولد تا هشت ماهگی
2. از هشتماهگی تا سهسالگی
3. از سهسالگی تا ششسالگی
4. از ششسالگی تا بلوغ
5. از بلوغ تا مرگ
نکته:
«لیبیدوی جنسی» خیلی عامتر از «غریزه جنسی» است. لیبیدوی جنسی مفهومی است که شامل همهٔ جلوههای حیات بشری میشود.
فروید، کتابی دارد با عنوان «تعبیر خواب» که به فارسی هم ترجمه شده است. این کتاب، مهمترین کتاب فروید است. در این کتاب، توضیح میدهد که در درون آدم جریانهایی میگذرد که ذهن خودآگاه انسان، از آن بیخبر است.
سه اصطلاح بسیار مهم در ادبیات فروید وجود دارد که فهم آنها برای فهم نظریههای فروید، لازم است. «خود» (Ego)، «نهاد» (Id) و «فراخود» (Super ego).
در دیدگاه فروید، انسانها همگی در نهاد ناخودآگاه خود امیال مخفیای دارند که با آن میجنگند. «زنای با محارم»، «آدمخواری» و «کشتن دیگران» از این امیالاند.
در سطح هوشیار ذهن (خود)، خواستهها و امیال به صورت منظم چیده شدهاند و میان آنها تعارض وجود ندارد. اما در دنیای عظیم نهاد (Id)، همهٔ غرایز متضاد در کنار هم قرار دارند. اما به مجرد اینکه از درون نهاد، غریزهای قصد بالا آمدن پیدا میکند و خود را به سطح «خود» میرساند، تعارضها آغاز میشوند. «خود» به «فراخود» نگاه میکند و آن غریزه را کنترل میکند. منظور از فراخود، جامعه، دین، اخلاق، قانون و چیزهایی است که با آن امیال، مخالفت میکند.
با فشار فراخود، میل درونی، سرکوب میشود ولی از بین نمیرود و به قعر نهاد فرو میرود. از آنجایی که این امیال، از بین نرفتهاند، با ظاهری متفاوت دوباره ظاهر میشوند. این ظاهر متفاوت، «خود» را فریب میدهد و باعث میشود این آرزوها امکان ظهور پیدا کنند. آثار هنری به این صورت خلق میشوند. به این فرایند «تصعید» میگویند.
آدمی که در طول زندگی خودش، سرکوبهای جنسی شدید تحمل کرده، وقتی بزرگ میشود به سمت امور خیریه میرود، برای عروس و دامادها جهیزیه میخرد.
به بیان کاملتر، «لیبیدوی جنسی» مانند نفت خام است که از آن، محصولات مختلفی ساخته میشوند.
دلیل اینکه خواب برای فروید خیلی اهمیت دارد این است که در نظر فروید، در هنگام خواب، «خود» به استراحت میپردازد و «نهاد» فعال میشود. به بیان بهتر، خواب، نمود جریانات موجود در نهاد است. اینکه فروید برای درمان بسیاری از بیماران خود، از تعبیر خواب استفاده میکرد به همین دلیل است.
در مرحلهٔ اول لیبیدوی جنسی (تولد تا هشتماهگی) میل کودک خودش را به صورت دهانی نشان میدهد. یعنی دهان، اندام بقاء نوزاد تلقی میشود. در این مرحله، فقط شیر نیست که توسط دهان کودک، از سینهٔ مادر جذب میشود؛ بلکه کودک از طریق دهان، لذت نیز میبرد.
از یک مرحلهای به بعد، کودک متوجه میشود که فقط دهان نیست که کانون لذت است، بلکه مقعدش نیز کانون لذت است. برای همین است که در کودکان، با «حبس بول» زیاد مواجه میشویم؛ چون کودک متوجه میشود که از حبس بول، لذت میبرد.
در مرحلهٔ سوم «سهسالگی تا ششسالگی» کودک متوجه لذت از اندام تناسلی خود نیز میشود.
در مرحلهٔ اول لیبیدوی جنسی، کودک بین خودش و مادرش جدایی نمیبیند. ولی در مرحلهٔ مقعدی، کودک از خودش تمایلات سادیستی نشان میدهد، مهاجم میشود، بداخلاق میشود، لجوج میشود. ولی هنوز در مرحلهٔ دومش، ارتباطش فقط با مادر است.
در مرحلهٔ سوم، کودک متوجه لذت جنسی در اندام تناسلی میشود و در این مرحله که است که با مادر خود دچار چالش میشود. نشانههای مرحلهٔ قضیبی زیادند. مثلا کودک در این دوران، با آلت تناسلی خود زیاد بازی میکند. مادر، فرزند را برای دور کردن از این کار، تهدید به بریدن آلت تناسلیاش میکند. ممکن است مادر این را به زبان نیاورد ولی کودک به طور ناخودآگاه این «اخته شدن» را حس میکند. «ترس از پدر» باعث سرکوب شدن تموجات ذهنی پسر میشود. کودک، متوجه شده است که مادرش آلت تناسلی او را ندارد و از این میترسد که اگر با پدر کلنجار رود، او نیز به سرنوشت مادر، دچار شود.
این ترس از پدر، خود را در قالب ترسهای دیگر نشان میدهد. در همین دوران است که کودک پسر که تا پیش از این از گربه و سگ نمیترسید، ناگهان تغییر میکند و از گربه و حیوانات مشابه، میترسد. در این فرایند «جابهجایی» حیوان، جانشین پدر میشود.
در مورد کودک دختر، ماجرا متفاوت است. تمایلات در ابتدا به صورت همجنسگرایانه است و دختر به سمت مادر کشیده میشود ولی متوجه میشود که مادر آلت تناسلی مردانه ندارد. برای همین کشیده میشود به سمت پدر.
این غریزه جنسی تا ششسالگی ادامه پیدا میکند ولی به طرز شگفتانگیزی این مسائل در ششسالگی از بین میروند. کودک در این دوران، آموزش دیدن را آغاز میکند و با «فراخود» آشنا میشود. چون قرار است در آینده طوفانی به وجود بیاید. اگر کودک دوران آموزش را درست طی نکند، در دوران بلوغ جنسی، دچار نابهنجاری میشود.
در نظر فروید، محدودیتی که نسبت به کودک اعمال میشود کاملا به نفع اوست. چون اگر کودک کنترل نشود و ارتباط جنسی او با مادرش برقرار شود، خانواده از بین میرود و خانواده دقیقا مهمترین چیزی است که برای رشد کودک مورد نیاز اوست.
فروید میگوید، تمدن با کنترل غریزه، یک رابطه تنگاتنگ دارد و اگر غریزه کنترل نشود اصلا تمدنی شکل نمیگیرد.
بسیاری از تلاشهایی که برای ترویج آزادی و بیبند و باری جنسی انجام شد، بیشتر تحت تأثیر نگاه نوفرویدی و پیروان فروید انجام شد. البته در آمریکا نسبت به اروپا، وفاداری بیشتری به نگاه فرویدی وجود دارد و اروپا بیشتر تحت تأثیر نگاه نوفرویدی است.
[نیمه دوم کلاس]
کودک به هیچ چیز جز خودش فکر نمیکند؛ برای همین، مهمترین اصل برای کودک، اصل لذت است. ولی به مرور زمین، یاد میگیرد که باید از بعضی لذتها چشمپوشی کند.
اگر کودک وادار به ترک لذتها نشود و رابطهای آزادانه با مادر داشته باشد، در بزرگسالی دیگر آمادگی مسئولیتهای مردانه را نخواهد داشت و کنشهای همجنسگرایانه از خودش نشان میدهد. به بیان دیگر، گرایشهای همجنسگرایانه در مردان، میتواند ناشی از کنار نیامدن با عقدهٔ ادیپ باشد.
فروید از ناهنجاریهای جنسی پا را فراتر میگذارد و رفتارهای مختلف و شخصیتهای مختلف انسانها در بزرگسالی را تحت تأثیر روند رشد آنها در مراحل لیبیدوی جنسی میداند.
ضمیر ناخودآگاه
رفتارهای انسانها عقبهای بزرگ در ناخودآگاه آنها دارد. نسبت خودآگاه انسانها به ناخودآگاه آنها، مانند نسبت سر کوه یخ شناوری است که از آب بیرون آمده است در حالی که حجم بسیار بزرگتری از این کوه یخ، در زیر اقیانوس قرار دارد.
دین از نگاه فروید:
نظریات فروید در رابطه با دین، سه آبشخور دارد؛ اصول روانکاوی، تاریخ انسانهای ابتدایی و مسیحیت و یهودیت. فروید سه کتاب درباره دین نوشته است.
توتم و تابو
در کتاب توتم و تابو، فروید متأثر از نظریات ویلیام رابرسون اسمیت و داروین، معتقد است که انسان در ابتدای کار در گلههای آغازین زندگی میکرد. در این گلهها یک نر مسلط تعدادی ماده را در انحصار خودش داشت. نتیجه این مسئله این بود که فرزندانی از این مادهها به وجود میآمدند. این فرزندان اگر دختر بودند، حفظ میشدند ولی اگر پسر بودند، از گله رانده میشدند.
این نر مسلط، به قدری نیرومند بود که نرهای جوان به تنهایی از پس او برنمیآمدند. برای همین، نرهای جوان با هم متحد شدند و پدر را کشتند؛ چون او به پسرها اجازه دسترسی به مادهها را نمیداد. با کشتن پدر، به مادهها دسترسی پیدا کردند. اما پس از مدتی، از رفتار خود پشیمان شدند. این پشیمانی به شدت آنها را اذیت میکند. برای فرار از این پشیمانی، یک حیوان توتمی را جانشین پدر میکند؛ چیزی شبیه همان مکانیزم جابهجایی که در اصول روانکاری گفتیم.
فروید میگوید، همه ادیان حاصل سرکوبی عقدهٔ ادیپ است. مسیحیت معتقد است عیسی به صلیب رفت تا کفارهٔ گناهان ما را به دوش بکشد. همچنین در آیین عشاء ربانی نان و شراب میل میشود چون به منزلهٔ گوشت و خون عیسی است. یعنی هر بار در عشاء ربانی، عیسی دوباره مصلوب میشود. مراسم عشاء ربانی مشابه آیین سالیانه قربانی حیوان توتمی است.
آینده یک پندار (توهم)
چهارده سال بعد، فروید کتاب دیگری با عنوان «آینده یک پندار» را مینویسد. در این کتاب، وضعیت معاصر را بررسی میکند و میگوید در کودکی، همه ما انسانها در هنگام ترس به پدر پناه میبردیم. همهٔ انسانها چنین حس درونی را تجربه کردهاند. انسان نخستین، برای جلب مهربانی طبیعت نیز، به آن صفات انسانی میداد تا تقاضا و پرستش او، طبیعت را نرم کند. دین همان ندای پدری را دارد که پسر را در آغوش گرفته است. دین برای مؤمنان، آغوشی مانند آغوش پدر را دارد و آنها را آرام میکند. به زعم فروید، خدا نقش همان پدر برای طفل بازی میکند.
تمدن به قیمت قربانی شدن تمایلات انسانی شکل میگیرد. انسانها نسبت به تمدن، یک احساس دو سویه دارند. چون از یک طرف برای او رفاه و آسایش تأمین کرده است و از طرف دیگر، بسیاری از تمایلات او را لگام زده است. دین، در اینجا به کمک تمدن میآید. یعنی با تقویت این توهم و پندار که زندگی دیگری وجود دارد، خدایی وجود دارد و بهشت و جهنمی وجود دارد، انسان را آرام میکند تا به تمدن تن دهد.
موسی و یکتاپرستی
فروید در انتهای عمر خود کتابی نوشت با عنوان «موسی و یکتاپرستی». در این کتاب، میگوید تحقیقات تاریخی، اسناد و مکتوباتی که مربوط به قوم بنیاسرائیل است نشان میدهد که موسی یک پیامبر عبری نیست؛ بلکه یک شاهزاده مصری است که در برههای از حیات دینی بنیاسرائیل ظهور کرد.
قضیه از این قرار بود که فرعونی پیدا شده بود به نام اخناتوم. این فرعون، کیش توحیدی آورده بود. این دین بر خلاف دینهای دیگر، هیچ شعائری نداشت و فقط یک خدا به نام «آتن» داشت و قوانین اخلاقی. وقتی این فرعون فوت کرد، کاهنان مصری بازگشتند به همان دینهای قبلی خودشان و باورهای جادویی و خرافی بازگشتند.
در این وضعیت، موسی که شاهزادهای مصری بود ظهور میکند و آیین اخناتون رو احیا میکند. قوم یهودی ساکن مصر را هم به عنوان قوم خودش انتخاب میکند و این آیین توحیدی را میان اینها ترویج میکند. با شکلگیری این جمع، مصریان آنها را اخراج میکنند.
در بیابان، سرگردانی رخ میدهد. فشار سرگردانی در بیایان باعث شد این قوم موسی را در بیابان بکشند. بعد از موسی، قوم دیگر نمیتوانستند برگردند به مصر؛ برای همین پیش رفتند و به سرزمین کنعان رسیدند. در این سرزمین با موجودی آتشفشانخدا به نام «یهوه» آشنا شدند و با نام او به سرزمینهای مختلف، حمله میکردند. برای همین نام یهوه بیشتر در عصر پادشاهان دیده میشوند. کتابهای مقدس هم در عصر پادشاهان نوشته شدند و به مردم چنین القا شد که این کیش، همان کیش توحیدی موسی است؛ در حالی که چنین چیزی نیست.
اما کار به اینجا هم ختم نمیشود. عصر انبیا به وجود آمد. کار این انبیا احیاء دین موسی بود و ذهنیت یهودیان را از آتشفشانخدای یهوه، به سمت توحید موسای مصری میبردند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر