ادامهٔ بحث در یونانی شدن مسیحیت...
مکاتب بدعتگذار یا انحرافی (مکاتب گنوسی-مسیحی):
به نظر میرسد تعالیم پولس در آن زمان، مفاهیم مسلمی محسوب نمیشدهاند ولی به خاطر جذابیتها یا دلیل دیگری، کمکم این اندیشهها غلبه پیدا کردهاند. در حقیقت، وجود عناوینی مانند «فرقههای بدعتگذار» در آن زمان و وجود چالشهای الهیاتی بر چنین اعتقاداتی میشود عدم تسالم در آن زمان را برداشت کرد.
مکاتب بدعتگذار یا انحرافی (مکاتب گنوسی-مسیحی):
به نظر میرسد تعالیم پولس در آن زمان، مفاهیم مسلمی محسوب نمیشدهاند ولی به خاطر جذابیتها یا دلیل دیگری، کمکم این اندیشهها غلبه پیدا کردهاند. در حقیقت، وجود عناوینی مانند «فرقههای بدعتگذار» در آن زمان و وجود چالشهای الهیاتی بر چنین اعتقاداتی میشود عدم تسالم در آن زمان را برداشت کرد.
برای مطالعهٔ بیشتر دربارهٔ تعبیر بدعت از نگاه خود مسیحیان رجوع کنید به کتاب «مسیحیت و بدعتها»، عبدالرحیم سلیمانی
مکتب مارکیونی:
اعتقاداتی که توسط مارکیون ارائه شد، به تعالیم گنوسی شبیه است. البته توسط عدهای این ارتباط رد میشود ولی به هر حال به خاطر شباهتی که با گنوسیگری دارد آن را در ردهٔ مکاتب «گنوسی مسیحی» ردهبندی کردهاند.
شباهتهای مکتب مارکیونی با گنوسی:
1. تقابل خدای شریعت و خدای متعال
2. صانع جهان، خدای فرودست است. این خدا خواسته با ابزار شریعت بر جهان حکومت کند.
3. در نقطه مقابل خدای صانع، یک خدای خیر و ناشناختنی وجود دارد.
4. تأکید بر اخلاقیات مبتنی بر زهد شدید
5. پلید دانستن جهان ماده
انجیل مارکیونی:
او بخشهایی از انجیل را که به عقاید او نزدیکتر بود در یک مجموعه جمعآوری کرد. (شاید همین زمان بود که در کلیسا این نیاز احساس شد که یک گردآوری و اعلام یک مجموعهٔ رسمی انجام شود.):
1. بخشی از لوقا
2. ده رسالهٔ پولس
3. قرنطیان اول و دوم
4. فیلیپیان
5. فیلمون
تفاوتهای مارکیونی با گنوسی:
1. روح از جانب خدا نیست.
2. خدای متعال تعهدی برای رستگاری انسان ندارد.
3. نه تنها جسم شر است، بلکه روح انسان نیز فاسد و شر است. به همین سبب، عیسی بشر نیست بلکه تجسم کلمهٔ الهی است. یعنی عیسی بدن واقعی نداشته است و این شخصی که توسط انسانها دیده میشده است، شبهی از کلمهٔ الهی بوده است.
کلیسا وادار به عکسالعمل در مقابل مکاتب گنوسی شد چون:
1. نجات بسیار محدود میشد.
2. تمام پیشینهٔ کتاب مقدسی مسیحیان زیر سؤال میرفت.
3. به خاطر تأکید بر شر بودن ماده، عیسی که هم جنبهٔ الوهیت داشت هم جنبهٔ بشریت، مجموعهای از خیر و شر میشد که با تعالیم مسیحی سازگار نبود.
4. ضمن این که به خاطر جاذبههای این نوع مکاتب، شکاف و دودستگی در مسیحیت ایجاد میشد.
اعتقادنامهٔ رسولان:
این اعتقادنامه، یکی از عکسالعملهای کلیسا در برابر مکاتب گنوسی بود و بر عقایدی که توسط گنوسیها زیر سؤال رفته بود تأکید میکرد:
1. ایمان به قادر مطلق
2. خالق آسمان و زمین
3. اعتراف و اذعان به عیسی مسیح، پسر یگانه خدا که توسط روحالقدس در رحم مادر قرار گرفت.
4. تأکید بر بشریت عیسی
مونتانیزم:
این مکتب منسوب به شخصی به نام مونتانوس است. او با این که کلیسا تشکیلات داشته باشد و شخصی در صدر کلیسا دارای مرجعیت و حاکمیت داشته باشد، مخالف بود. مبنای این مخالفت او این بود که چنین حاکمیت و تشکیلاتی با حاکمیت روحالقدس منافات دارد. این مخالفت منجر به تأکید بر برخی از آموزههای مسیحی نظیر بازگشت مسیح و مسئلهٔ روحالقدس شد. شاید این تفکر منشأ اصلی شکلگیری جایگاه خاص روحالقدس باشد. تأکید این چنینی بر آموزهٔ «بازگشت مسیح»، چیزی شبیه تفکر حجتیه در اسلام است؛ دیدگاهی که تأکید میکند بر این که خود رهبر اصلی باید بازگردد و رهبری قبل از او معنایی ندارد.
مونارکیانیزم:
این مکتب بر وحدت عددی شخصیت الهی در مقابل اعتقاد به سه شخصیت مستقل تأکید میکنند. این تأکید به گونهای بود که الوهیت حقیقی مسیح را نفی میکرد و به نحوی بازگشت به توحید عهد عتیق بود. مروج این مکتب شخصی به نام سابلیوس بود که حتی گاهی اعتقادات او به نام «سابلیانیسم» تعبیر میشود. این عده، از سهخدایی بودن پرهیز میکردند.
تفسیر تثلیث به این که «تثلیث، سه تجلی برای خدای متعال است» تفسیری است که توسط سابلیوس ارائه شد. یعنی خدا در زمان عهد عتیق به صورت خدای پدر، در زمان مسیح به صورت مسیح و پس از به صلیب رفتن مسیح، به صورت روحالقدس تجلی کرده است.
نکته:
تفسیر سابلیوس از تثلیث، آن چیزی نیست که کلیسا قبول کند و این تفسیر بعدها کاملا رد شد. در حالی که در تفاسیر دمدستی، بسیاری این تفسیر را ارائه میدهند. در حقیقت ارائهٔ چنین تفسیری، تلاشی برای تعدیل کردن مسئلهٔ تثلیث است ولی با عقیدهٔ کلیسا تطابق ندارد. مشکلی که این تثلیث دارد و باعث میشود کلیسا آن را نپذیرد این است که اگر قرار باشد خدا سه چهره و تجلی داشته باشد، هویت مستقل و الوهیت خاص عیسی از بین میرود و عیسی هم همان خدای پدر است. البته باز هم مشکل باقی است چون کلیسا نمیخواهد به تعدد ذات تن دهد ولی به هر حال، آن تفسیر را قبول نمیکند.
برای مطالعهٔ بیشتر رجوع کنید به کتاب «در آمدی بر الهیات مسیحی»، نوشتهٔ مک کراث، ترجمهٔ حدادی، نشر ادیان
با شکلگیری این طور مباحث و اعتقادات و مکاتب هست که به تدریج دغدغهٔ مفهومی به نام «راستکیشی» شکل میگیرد. چون مردم و پیروان مسیحیت کمکم دچار تحیر و تردید میشوند که بالاخره کدام یک از این اعتقادات درست هستند. بعدها، تدوین اعتقادنامهها به نوعی ثمرهٔ چنین دغدغهای بود. همچنین عدهای که دارای وجاهت علمی و اعتقادی بودند، پا به میدان میگذارند و سعی بر دفاع از عقاید راستکیشانه و اعتقادنامهها میکنند. اینها همان «آباء کلیسا» یا «آپولوژیستها» (Apologist) هستند.
البته تفاوتی بین «آباء کلیسا» و «دفاعیهنویسان» وجود دارد؛ آن هم این که آباء کلیسا معمولا در میان جامعهٔ مسیحی فعالیت میکنند و مخاطب آنها معمولا مردم هستند ولی دفاعیهنویسان بسیاری اوقات در برابر اعتقادات خارج از مسیحیت، الحاد و کفر دفاع میکردند.
اعتبار و مرجعیت اعتقادی، مسیر متغیری را طی کرده است. در ابتدای امر، اعتبار و راستکیشی به رسولان منتسب بود و حرفهایی که رسولان میزدند به نوعی حجت بود و اگر کسی میخواست حرفش معتبر باشد باید به یکی از رسولان منسوب میبود. ولی بعدها مشکل به وجود آمد؛ چون حرفها و تفسیرها نیز کمکم با هم تفاوت پیدا کرد. این اختلاف بعدها منجر به لزوم تشکیل شوراها شد. اما در دورهٔ زمانی آباء میشود این طور گفت که حرکت آباء کلیسا و دفاعیهنویسان به نحوی حرکتی داوطلبانه بوده است؛ همین هم هست که لزوما همهٔ آنها با هم یکحرف نیستند و بعضی از حرفهای آباء کلیسا توسط کلیسا پذیرفته نمیشود. نزاع آریوس و محکوم شدن او، یکی از مثالهای همین نزاعها و اختلافهاست.
ویژگیهای افرادی که در سمت دفاعیهنویسی و آباء کلیسا قرار میگرفتند:
1. زندگی دارای قداست
2. ملتزم به سنت رسمی
3. دارا بودن جنبهٔ علمی
آبا کلیسا:
1. یونانی (شرقی): این دسته، اولین دسته از آباء کلیسا بودند. این که چرا اولین آباء کلیسا از یونان بودند به خاطر این بود که دغدغههای دینی با تفکرات فلسفی گره خورده بود.
تعبیر او دربارهٔ مسیحیت این است که «مسیحیت، فلسفهٔ واقعی است» و قائل به یکی بودن دین و فلسفه بود و فلسفه را متصل به عالم بالا میدانست. او میگوید: «چون نور کلمه به همهٔ جهانیان میتابد، کسانی هم که قبلا توانستهاند پیش از مسیحیت به حقیقت دست پیدا کنند، مسیحی محسوب میشوند و تحت تأثیر این نور بودهاند. سقراط و افلاطون از این دسته هستند. اگر حقیقتی نزد آنها هست برای این است که از نور کلمه برخوردار بودهاند.»
2. لاتینی (غربی):
ترتولیانوس: او در مقابل یوستینوس است. تأکید او بر مسئلهٔ ایمان است و در نقطهٔ مقابل فلسفه قرار میگیرد. او جزء مهمترین مخالفان استفاده از فلسفهٔ یونانی است. او در تبیین عقیدهٔ خود به صحبتهای پولس استناد میکند که «دین را با فلسفه چه کار؟ اورشلیم را با آتن چه کار؟» عقیدهٔ ایمان به معنای خلاف عقل و ریسک، از عقیدههای تبیین شده توسط ترتولیان است و ایمان بر اساس عقل و برهان را ایمان نمیداند. و اتفاقا ارزش ایمان به همان نامعقول بودنش است.
مکتب مارکیونی:
اعتقاداتی که توسط مارکیون ارائه شد، به تعالیم گنوسی شبیه است. البته توسط عدهای این ارتباط رد میشود ولی به هر حال به خاطر شباهتی که با گنوسیگری دارد آن را در ردهٔ مکاتب «گنوسی مسیحی» ردهبندی کردهاند.
شباهتهای مکتب مارکیونی با گنوسی:
1. تقابل خدای شریعت و خدای متعال
2. صانع جهان، خدای فرودست است. این خدا خواسته با ابزار شریعت بر جهان حکومت کند.
3. در نقطه مقابل خدای صانع، یک خدای خیر و ناشناختنی وجود دارد.
4. تأکید بر اخلاقیات مبتنی بر زهد شدید
5. پلید دانستن جهان ماده
انجیل مارکیونی:
او بخشهایی از انجیل را که به عقاید او نزدیکتر بود در یک مجموعه جمعآوری کرد. (شاید همین زمان بود که در کلیسا این نیاز احساس شد که یک گردآوری و اعلام یک مجموعهٔ رسمی انجام شود.):
1. بخشی از لوقا
2. ده رسالهٔ پولس
3. قرنطیان اول و دوم
4. فیلیپیان
5. فیلمون
تفاوتهای مارکیونی با گنوسی:
1. روح از جانب خدا نیست.
2. خدای متعال تعهدی برای رستگاری انسان ندارد.
3. نه تنها جسم شر است، بلکه روح انسان نیز فاسد و شر است. به همین سبب، عیسی بشر نیست بلکه تجسم کلمهٔ الهی است. یعنی عیسی بدن واقعی نداشته است و این شخصی که توسط انسانها دیده میشده است، شبهی از کلمهٔ الهی بوده است.
کلیسا وادار به عکسالعمل در مقابل مکاتب گنوسی شد چون:
1. نجات بسیار محدود میشد.
2. تمام پیشینهٔ کتاب مقدسی مسیحیان زیر سؤال میرفت.
3. به خاطر تأکید بر شر بودن ماده، عیسی که هم جنبهٔ الوهیت داشت هم جنبهٔ بشریت، مجموعهای از خیر و شر میشد که با تعالیم مسیحی سازگار نبود.
4. ضمن این که به خاطر جاذبههای این نوع مکاتب، شکاف و دودستگی در مسیحیت ایجاد میشد.
اعتقادنامهٔ رسولان:
این اعتقادنامه، یکی از عکسالعملهای کلیسا در برابر مکاتب گنوسی بود و بر عقایدی که توسط گنوسیها زیر سؤال رفته بود تأکید میکرد:
1. ایمان به قادر مطلق
2. خالق آسمان و زمین
3. اعتراف و اذعان به عیسی مسیح، پسر یگانه خدا که توسط روحالقدس در رحم مادر قرار گرفت.
4. تأکید بر بشریت عیسی
مونتانیزم:
این مکتب منسوب به شخصی به نام مونتانوس است. او با این که کلیسا تشکیلات داشته باشد و شخصی در صدر کلیسا دارای مرجعیت و حاکمیت داشته باشد، مخالف بود. مبنای این مخالفت او این بود که چنین حاکمیت و تشکیلاتی با حاکمیت روحالقدس منافات دارد. این مخالفت منجر به تأکید بر برخی از آموزههای مسیحی نظیر بازگشت مسیح و مسئلهٔ روحالقدس شد. شاید این تفکر منشأ اصلی شکلگیری جایگاه خاص روحالقدس باشد. تأکید این چنینی بر آموزهٔ «بازگشت مسیح»، چیزی شبیه تفکر حجتیه در اسلام است؛ دیدگاهی که تأکید میکند بر این که خود رهبر اصلی باید بازگردد و رهبری قبل از او معنایی ندارد.
مونارکیانیزم:
این مکتب بر وحدت عددی شخصیت الهی در مقابل اعتقاد به سه شخصیت مستقل تأکید میکنند. این تأکید به گونهای بود که الوهیت حقیقی مسیح را نفی میکرد و به نحوی بازگشت به توحید عهد عتیق بود. مروج این مکتب شخصی به نام سابلیوس بود که حتی گاهی اعتقادات او به نام «سابلیانیسم» تعبیر میشود. این عده، از سهخدایی بودن پرهیز میکردند.
تفسیر تثلیث به این که «تثلیث، سه تجلی برای خدای متعال است» تفسیری است که توسط سابلیوس ارائه شد. یعنی خدا در زمان عهد عتیق به صورت خدای پدر، در زمان مسیح به صورت مسیح و پس از به صلیب رفتن مسیح، به صورت روحالقدس تجلی کرده است.
نکته:
تفسیر سابلیوس از تثلیث، آن چیزی نیست که کلیسا قبول کند و این تفسیر بعدها کاملا رد شد. در حالی که در تفاسیر دمدستی، بسیاری این تفسیر را ارائه میدهند. در حقیقت ارائهٔ چنین تفسیری، تلاشی برای تعدیل کردن مسئلهٔ تثلیث است ولی با عقیدهٔ کلیسا تطابق ندارد. مشکلی که این تثلیث دارد و باعث میشود کلیسا آن را نپذیرد این است که اگر قرار باشد خدا سه چهره و تجلی داشته باشد، هویت مستقل و الوهیت خاص عیسی از بین میرود و عیسی هم همان خدای پدر است. البته باز هم مشکل باقی است چون کلیسا نمیخواهد به تعدد ذات تن دهد ولی به هر حال، آن تفسیر را قبول نمیکند.
برای مطالعهٔ بیشتر رجوع کنید به کتاب «در آمدی بر الهیات مسیحی»، نوشتهٔ مک کراث، ترجمهٔ حدادی، نشر ادیان
با شکلگیری این طور مباحث و اعتقادات و مکاتب هست که به تدریج دغدغهٔ مفهومی به نام «راستکیشی» شکل میگیرد. چون مردم و پیروان مسیحیت کمکم دچار تحیر و تردید میشوند که بالاخره کدام یک از این اعتقادات درست هستند. بعدها، تدوین اعتقادنامهها به نوعی ثمرهٔ چنین دغدغهای بود. همچنین عدهای که دارای وجاهت علمی و اعتقادی بودند، پا به میدان میگذارند و سعی بر دفاع از عقاید راستکیشانه و اعتقادنامهها میکنند. اینها همان «آباء کلیسا» یا «آپولوژیستها» (Apologist) هستند.
البته تفاوتی بین «آباء کلیسا» و «دفاعیهنویسان» وجود دارد؛ آن هم این که آباء کلیسا معمولا در میان جامعهٔ مسیحی فعالیت میکنند و مخاطب آنها معمولا مردم هستند ولی دفاعیهنویسان بسیاری اوقات در برابر اعتقادات خارج از مسیحیت، الحاد و کفر دفاع میکردند.
اعتبار و مرجعیت اعتقادی، مسیر متغیری را طی کرده است. در ابتدای امر، اعتبار و راستکیشی به رسولان منتسب بود و حرفهایی که رسولان میزدند به نوعی حجت بود و اگر کسی میخواست حرفش معتبر باشد باید به یکی از رسولان منسوب میبود. ولی بعدها مشکل به وجود آمد؛ چون حرفها و تفسیرها نیز کمکم با هم تفاوت پیدا کرد. این اختلاف بعدها منجر به لزوم تشکیل شوراها شد. اما در دورهٔ زمانی آباء میشود این طور گفت که حرکت آباء کلیسا و دفاعیهنویسان به نحوی حرکتی داوطلبانه بوده است؛ همین هم هست که لزوما همهٔ آنها با هم یکحرف نیستند و بعضی از حرفهای آباء کلیسا توسط کلیسا پذیرفته نمیشود. نزاع آریوس و محکوم شدن او، یکی از مثالهای همین نزاعها و اختلافهاست.
ویژگیهای افرادی که در سمت دفاعیهنویسی و آباء کلیسا قرار میگرفتند:
1. زندگی دارای قداست
2. ملتزم به سنت رسمی
3. دارا بودن جنبهٔ علمی
آبا کلیسا:
1. یونانی (شرقی): این دسته، اولین دسته از آباء کلیسا بودند. این که چرا اولین آباء کلیسا از یونان بودند به خاطر این بود که دغدغههای دینی با تفکرات فلسفی گره خورده بود.
یوستینوس: این شخص، پیش از مسیحیشدنش یهودی نبوده است. او در قرن دوم بوده است. در آن زمان عدهای با عنوان فیلسوف مطرح بودند که از ارزش و اعتبار خاصی (شبیه روحانیون ما) برخوردار بودند. یوستینوس از کسانی بوده که سعی میکرده از فیلسوفان کمک بگیرد و راه حقیقت را پیدا کند. او سراغ عدهای از فیلسوفان میرود ولی هر کدام از آنها مشکلی داشتهاند که جذب آنها نمیشود. تا این که به یک فیلسوف افلاطونی میرسد و او در بخشی از آموزشهای خود، او را به کتاب مقدس ارجاع میدهد و او پس از آشنایی با کتاب مقدس، مسیحی میشود.
تعبیر او دربارهٔ مسیحیت این است که «مسیحیت، فلسفهٔ واقعی است» و قائل به یکی بودن دین و فلسفه بود و فلسفه را متصل به عالم بالا میدانست. او میگوید: «چون نور کلمه به همهٔ جهانیان میتابد، کسانی هم که قبلا توانستهاند پیش از مسیحیت به حقیقت دست پیدا کنند، مسیحی محسوب میشوند و تحت تأثیر این نور بودهاند. سقراط و افلاطون از این دسته هستند. اگر حقیقتی نزد آنها هست برای این است که از نور کلمه برخوردار بودهاند.»
ایرنئوس، کلمنت، اوریگن، گریگوری نازیانزوسی، بازیل، یوحنا زریندهان و آتاناسیوس از دیگر شخصیتهای این دسته هستند.
2. لاتینی (غربی):
ترتولیانوس: او در مقابل یوستینوس است. تأکید او بر مسئلهٔ ایمان است و در نقطهٔ مقابل فلسفه قرار میگیرد. او جزء مهمترین مخالفان استفاده از فلسفهٔ یونانی است. او در تبیین عقیدهٔ خود به صحبتهای پولس استناد میکند که «دین را با فلسفه چه کار؟ اورشلیم را با آتن چه کار؟» عقیدهٔ ایمان به معنای خلاف عقل و ریسک، از عقیدههای تبیین شده توسط ترتولیان است و ایمان بر اساس عقل و برهان را ایمان نمیداند. و اتفاقا ارزش ایمان به همان نامعقول بودنش است.
آمبروس، جروم، آگوستین و گریگوری کبیر از دیگر شخصیتهای این دسته هستند.
جلسات پیشین:
جلسهٔ یکم؛ 28 بهمن 88 (موجود نیست)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر