حضرت ابراهیم:
گفتیم که پیش از حضرت ابراهیم، وقایع تاریخی کتاب مقدس، بسیار سریع و تند بیان میشود. در اینجا داستان، انگار که به جایگاه واقعی خودش رسیده باشد، با یک روند کاملا کُند و ذکر جزئیات فراوان، در سفر پیدایش دنبال میشود.
گفتیم که پیش از حضرت ابراهیم، وقایع تاریخی کتاب مقدس، بسیار سریع و تند بیان میشود. در اینجا داستان، انگار که به جایگاه واقعی خودش رسیده باشد، با یک روند کاملا کُند و ذکر جزئیات فراوان، در سفر پیدایش دنبال میشود.
ابراهیم، شخصیتی است که هر سه دین ابراهیمی برای او جایگاه ویژهای قائل هستند. این شخصیت گرچه دارای اهمیت خاصی در این ادیان است، ولی در کتابهای تاریخی غیر دینی ذکری از این شخصیت نیامده و هیچ نامی از حضرت ابراهیم وجود ندارد. این مسئله، بسیاری از محققین را به سمتی برده که در اصل وجود حضرت ابراهیم، تشکیک کنند. البته چنین تشکیکی اختصاص به حضرت ابراهیم ندارد و برای حتی شخصیتهایی مثل موسی علیهالسلام نیز وجود دارد. حضرت عیسی نیز کتابهای بسیاری نوشته شده که دربارهٔ اصل وجود او بحث میکنند.
نکتهٔ دیگری که دربارهٔ حضرت ابراهیم بسیار اهمیت دارد این است که ما اگرچه ابراهیم را نیای خود در نسب و دین میدانیم، ولی به نظر میرسد ابراهیم معرفیشده در تورات، با آنچه که ما در قرآن میبینیم بسیار متفاوتاند. ابراهیم تورات، خیلی آدم معمولیای است که گاهی حتی اعمالی انجام میدهد که باعث تعجب ما نیز میشود و آن شخصیت برجستهای که ما در قرآن از او سراغ داریم، در تورات وجود ندارد. البته در سنت شفاهی یهودی، جایگاه ابراهیم و شخصیت او به آنچه که در قرآن معرفی شده است نزدیک میشود ولی در سفر پیدایش اینچنین نیست.
بعضی از وقایعی که در قرآن آمده، اصلا در تورات نیامده است. مانند ساخت بنای مقدس یا سوزانده شدن در آتش نمرود. اما وقایع مشترکی هم هست؛ مانند واقعهٔ قربانی کردن اسماعیل. البته در تورات، اسحاق است که قربانی میشود. ضمن این که در قرآن، واقعهٔ قربانی به گونهای روایت میشود که شخصیت ابراهیم خیلی ارج نهاده میشود ولی در سفر پیدایش به این صورت نیست. در قرآن هم البته نامی از اسماعیل نیامده است و این که علماء شیعه، ذبیح را اسماعیل میدانند، صرفا یک روایت تاریخی است و جنبهٔ الهیاتی برای ما ندارد.
تولد:
ابراهیم در اصل، در شهر حرّان (که الان در مرز ترکیه قرار گرفته است) به دنیا آمد ولی در شهر اور، از توابع کلده بزرگ شد. آنها در طی جریاناتی از اور کوچ میکنند و مجددا به سمت حرّان میروند. در سن 75 سالگی ابراهیم، از حرّان به سمت مصر کوچ میکنند. ظاهر قضیه این است که بعد از فوت تارح (پدر ابراهیم) کوچ به سمت مصر شروع میشود ولی با توجه به این که تارح 205 سال عمر کرده و در سن 75 سالگیاش ابراهیم به دنیا آمده بود، قاعدتا موقع کوچ به مصر، تارح باید زنده بوده باشد. ولی به نظر میرسد، سنها دقیق نیست در کتاب مقدس.
شکلگیری دو مفهوم بنیادین یهودیت:
در ابتدای زمانی که ابراهیم دستور به کوچ به مصر میگیرد، خدا به او میگوید که قوم تو قوم برگزیده خواهند شد و سرزمین موعود از آن شما خواهد بود. پس دو مفهوم اصلی و بنیادین یهودی در اینجا شکل میگیرد:
تولد:
ابراهیم در اصل، در شهر حرّان (که الان در مرز ترکیه قرار گرفته است) به دنیا آمد ولی در شهر اور، از توابع کلده بزرگ شد. آنها در طی جریاناتی از اور کوچ میکنند و مجددا به سمت حرّان میروند. در سن 75 سالگی ابراهیم، از حرّان به سمت مصر کوچ میکنند. ظاهر قضیه این است که بعد از فوت تارح (پدر ابراهیم) کوچ به سمت مصر شروع میشود ولی با توجه به این که تارح 205 سال عمر کرده و در سن 75 سالگیاش ابراهیم به دنیا آمده بود، قاعدتا موقع کوچ به مصر، تارح باید زنده بوده باشد. ولی به نظر میرسد، سنها دقیق نیست در کتاب مقدس.
شکلگیری دو مفهوم بنیادین یهودیت:
در ابتدای زمانی که ابراهیم دستور به کوچ به مصر میگیرد، خدا به او میگوید که قوم تو قوم برگزیده خواهند شد و سرزمین موعود از آن شما خواهد بود. پس دو مفهوم اصلی و بنیادین یهودی در اینجا شکل میگیرد:
- مفهوم برگزیدگی: این مفهوم، ما بإزاء مفهوم «عهد و پیمان» خدا با ابراهیم است. یعنی خدا این قوم را برگزیدهٔ خود کرده است و آن قوم نیز باید به فرمانهای خدا عمل کنند. سنت ختان نیز، یادآور همین عهد است.
- مفهوم سرزمین موعود: این که سرزمین موعود از آن نسل ابراهیم است و سرزمین بابرکت خواهد بود و بنیاسرائیل در این سرزمین، به گونهای مقدس زندگی خواهند کرد. تعلق این سرزمین به قوم بنیاسرائیل، در این نقطه شکل میگیرد.
سارای، همسر ابراهیم که خواهر ناتنی او نیز هست، بچهدار نمیشود. این مورد، یکی از موارد متفاوت با احکام یهودی است. چون در سفر لاویان، باب 18 یا 19 ازدواج با خواهر و خواهرخوانده حرام خوانده شده است ولی در سفر پیدایش میخوانیم که سارای، خواهرخواندهٔ ابراهیم بوده است. در یهودیت ازدواج با عمه و ازدواج با دو خواهر هم حرام است ولی در مواردی در تورات، مصادیق تاریخی مخالف آنها وجود دارد. البته بسیاری از آنها چنین پاسخ داده میشود که احکام شریعت، عطف به ماسبق نمیشوند و قبل از آمدن این احکام، ازدواجها میتوانسته به گونهای دیگر بوده باشد.
نهایتا هاجر، اسماعیل (ایشمائیل: به معنای خدا میشنود) را در پی دعاها و لابههای ابراهیم به دنیا میآورد. به اسماعیل، چندان پرداخته نمیشود و گویا علت این است که بنیاسماعیل، در جای دیگری زندگی میکنند و خیلی با قوم بنیاسرائیل ارتباطی ندارند.
پس از مدتها، سارای هم اسحاق را به دنیا میآورد. ولی از همینجا بخشی از فرزندان ابراهیم از تحت پیمان خارج میشوند و پیمان به فرزندان اسحاق اختصاص مییابد. البته اسماعیل و فرزندانش هم مورد لطف و رحمت الهی هستند ولی مفهوم پیمان، مختص به فرزندان اسحاق است.
رفقه، همسر اسحاق که از بستگان او نیز هست (بستگی نسبی با اسحاق دارد) نازاست ولی نهایتا دو فرزند دوقلو میزاید: عیسو (سرخفام) و یعقوب (به معنای «تعقیبکننده»؛ چون موقع تولد، پای عیسو رو در دست داشت). انگار که از همین ابتدا، این دو فرزند با هم نزاع داشتهاند؛ حتی قبل از تولد هم در شکم مادر با هم دعوا میکردهاند. او از خدا میپرسد که چرا این دو طفل چنین میکنند. به او گفته میشود که دو قوم در حال نزاع و جنگ هستند. یکی از این دو قوم بر دیگری تسلط خواهد یافت.
اولین موردی که بین این دو برادر، درگیری واقعی رخ میدهد زمانی است که عیسو از یعقوب یک بار تقاضای آش میکند. یعقوب میگوید باید بزرگزادگیات را به من بدهی تا به تو آش بدهم. عیسو هم قسم میخورد و بزرگزادگی را واگذار میکند و از آن به بعد نتایج زیادی بر این اتفاق بار میشود. قوم و فرزندان عیسو بعدا به «ادوم» شناخته میشوند.
اتفاق دوم در زمان پیری اسحاق رخ میدهد. یک بار به عیسو میگوید برو برای من شکار کن و غذا آماده کن تا تو را برکت دهم. رفقه (همسر اسحاق) که بیشتر به یعقوب علاقه داشته است به یعقوب غذایی میدهد که ببرد برای اسحاق و برکت را از آن خود کند. برای این که پوستش هم شبیه عیسو شود، پوست بزی را بر تن میکند و اسحاق را گول میزند. حتی اسحاق که نابینا بوده است به یعقوب میگوید که بدنت شبیه عیسو است ولی صدایت فرق میکند. نهایتا برکت نصیب یعقوب میشود و عیسو وقتی از صحرا برمیگردد متوجه میشود که برکت نصیب یعقوب شده است. از اسحاق میخواهد که به او نیز برکت دهد ولی اسحاق گفت که دیگر برکت نصیب یعقوب شده است و فرزندان عیسو، بندگان فرزندان یعقوب خواهند شد.
در ادامهٔ داستان، جنگ و دعوای عیسو و یعقوب را نیز میبینیم که یعقوب از دست عیسو فرار میکند. بعدها یعقوب به درخواست مادرش سراغ قوم لاوان میرود و از دخترش راحیل (دختر کوچکتر لاوان) خوشش میآید. قرار میشود هفت سال برای لاوان کار کند و بعد از آن با راحیل ازدواج میکند. ولی بعد از هفت سال که شب کنار راحیل میخوابد، صبح بلند میشود و متوجه میشود که به جای راحیل، دختر بزرگ لاوان در رختخواب اوست. به او گفته میشود که ما رسم نداریم که اول دختر کوچکتر را به ازدواج کسی در بیاوریم. حالا اشکالی ندارد. هفت سال دیگر کار کنی راحیل را هم به تو میدهیم! یعقوب هفت سال دیگر کار میکند و راحیل را نیز به همسری خود در میآورد.
وقایع تولد 12 فرزند یعقوب در ادامه میآید و بنیاسرائیل به مصر میروند و 430 سال در آنجا حضور دارند و قضایای یوسف پیش میآید...
جلسات پیشین:
جلسهٔ یکم؛ 25 بهمن 88 (موجود نیست؛ اگر دارید، به ایمیل بالای وبلاگ، ارسال کنید.)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر