کنش انسان معطوف به اراده و معناست. پس برای درک پدیدههای اجتماعی باید کنشِ کنشگران اجتماعی را بررسی کنیم. یعنی به عنوان مثال، این تعبیر اشتباه است که «فقر، منجر به افزایش طلاق میشود». در حقیقت، ورای این دو متغیر (فقر و طلاق) باید به دنبال کشف کنش ذهنی افراد فقیر و افراد درگیر با طلاق هم باشیم.
بین خندهٔ یک انسان و شکستن یک درخت بسیار فاصله است. وقتی یک درخت میشکند، ما باید یک «اتفاق» را تبیین کنیم ولی وقتی یک نفر میخندد، ما نیازمند تفسیر یک «کنش» هستیم که بسیار پیچیدهتر است. بر اساس این توضیحات، میشود این طور گفت که جامعهشناسی وبر، «جامعهشناسی تفسیری و تفهمی» است.
کنشهای انسانها بر اساس نظر ماکس وبر:
- کنش سنتی: مثل این که شخصی کاری را انجام میدهد چون همه انجام میدهند. این کنش، لزوما شاید تبیین هم نداشته باشد.
- کنش عاطفی: مانند برافروختگی صورت در هنگام خشم، اضطراب یا مصیبتزدگی.
- کنش عقلانی معطوف به هدف: مثل لبخند زدن برای جلب توجه یک نفر
- کنش عقلانی معطوف به ارزش: مانند ناخدایی که هنگام غرق شدن کشتیاش، از کشتی بیرون نمیآید و همراه با آن غرق میشود.
ماکس وبر میگوید بشر هر چه پیشرفت میکند، به سمت کنشهای عقلانی نزدیکتر میشود. ما بروکراسی و چرخهٔ کاری تعریف میکنیم تا کنشهای سنتی و عاطفی را تقلیل دهیم. به همین خاطر در بروکراسی، قانون و ضوابط حاکم است.
البته بعضی نظامها بروکراسی تشکیل میدهند تا قدرتشان را استحکام بخشند. بسیاری از نظامهای دیکتاتوری، پاسخگو نبودنشان به مردم را در قالب قوانین تعریف میکنند تا مردم تبعیت بیشتری نسبت به حکومت آنها داشته باشند. بروکراسی حتی گاهی تبدیل به «قفس آهنین» میشود که حتی پای حاکم و قانونگذار را هم میبندد.
دین از نگاه ماکس وبر:
وبر تقریبا بیطرفانه با دین برخورد کرده است و سعی بر ارزشگذاری و تعیین خوب یا بد بودن آن نمیکند. او تا حدود زیادی دین را متغیر مستقیمی برای مسائل اقتصادی محسوب میکند. بر خلاف نظر دورکیم و دیگران، ماکس وبر معتقد است که دین بر هیچ ترتیب تکاملی خاصی استوار نیست. بلکه رفتار دینی، یکی از همین کنشهای انسانی است: یعنی کنش نوع اول. به عبارت دیگر، دین محصول کنشهای سنتی انسانهاست.
بر اساس این تعریف، با رشد عقلانیت، رفتارهای دینی از حالت سنتی به رفتارهای عقلانی تبدیل میشوند. همچنین رفتارهای دینی با توسعهٔ مدرنیته، از حالت جادویی خارج شده، به حالت عقلانی در میآیند؛ یعنی معطوف به هدف و معطوف به ارزش. از طرفی هر چه جامعه مدرنتر بشود، کنشهای عقلانی معطوف به هدف، بیشتر از کنشهای عقلانی معطوف به ارزش میشوند.
رهبران دینی در دیدگاه وبر:
تبیین وبر از رهبرانی مثل پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآلهوسلم این است که آنها کاریزما بودهاند و به هر دلیلی که نمیدانیم چیست، نفوذ قدرتمندی بر مردم داشتهاند. وبر بر همین اساس معتقد است که در جوامع مدرن، کاریزما شکل نمیگیرد.
منشأ پیدایش دین، به نظر برگر:
1. برگر اول:
او معتقد بود که دین حاصل سنت است. بنابراین میگفت مدرنیته منجر به پلورالیسم دینی و نهایتا کاهش نقش دین میشود.
2. برگر دوم:
در اینجا او چنین بیان میکند که مدرنیته باعث افزایش اندیشه و به تبع آن، بالا رفتن قدرت انتخاب میشود که بالا رفتن خلاقیت فکری را به دنبال دارد. ولی در عین حال، همین افزایش اندیشه، مدیریت آن را سختتر کرده، باعث افزایش اضطراب و همچنین کم شدن قطعیت و آرامش روانی شخص میشود. در اینجاست که شخص نیاز به یک منبع قطعی برای اعتماد کردن دارد. اینجاست که دین به وجود میآید. به بیان دیگر، «دین، زائیدهٔ اضطراب است».
نکته:
بر اساس نظریهٔ برگر دوم، در دنیای مدرن تنها دینی میتواند دوام بیاورد که قطعیت و ادبیات دگم خودش را از دست ندهد. مثلا دین «شهود یهوه» که به نظر بسیاری از جامعهشناسان، دین غالب آیندهٔ جهان خواهد بود، به خاطر همین ادبیات قطعی و دگم خودش است.
موضوع جلسهٔ آینده: «منشأ پیدایش دین از نگاه اسپنسر و اریک فروم»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر