نویسنده: سید محمد علی طباطبایی
انسان برخی تجربههای حسی را داراست. به همین طریق ما وجود برخی تجربههای دینی را احساس میکنیم. در رأس تجربههای دینی، معرفت به وجود خدا قرار دارد. به لحاظ معرفتشناسی چنانکه در تجربههای حسی نیازی به اقامهٔ دلیل نیست، در تجربهٔ دینی هم نیازی به استدلال نیست. زیرا ساختار این تجربهها یک چیز بیش نیست.
تفاوت این تبیین با تبیین پلانتینگا
پلانتینگا از راه فهرست کردن برخی باورهای بینیاز از استدلال وارد شد. اما آلستون در پی یافتن مشترکات میان دو ساختار تجربههای حسی و تجربههای دینی است.
نقدی بر نظر آلستون:
هیچ کس خدا را تجربه نمیکند. انسانها دستخوش برخی تحولات درونی میشوند. مثلا دچار انبساط خاطر، خلسه یا وجد میشوند. این خدا نیست. پس این حالات واسطه هستند که از اینها وجود خدا را نتیجه میگیریم. پس باور به وجود خدا باوری مستنتج است، نه باوری پایه.
پاسخ آلستون:
الف) مثل همین ایراد به تجربههای حسی هم وارد است. گرچه این واسطه در تجربههای حسی دیده نمیشود. پس اگر برای اثبات این که این واسطهها (شوق، وجد و...) احتیاج به برهان بر وجود خدا داشته باشد، برای اثبات تجربههای حسی هم نیاز به استدلال خواهیم داشت.
ب) بحث اصلا اثبات وجود خدا نیست. بلکه ما در پی اثبات این نکته هستیم که باور به وجود خدا، باوری موجه است.
نقد دیگری بر نظر آلستون:
اطمینان ما به تجربههای حسیمان بیشتر است. ضمن این که نوعی هماهنگی میان تجربههای حسی انسانها برقرار است. زیرا انسانها توصیف یکسانی از تجربههای حسی خود دارند. اما درک انسانها از وجود خدا بسیار متفاوت است. مثلا اقلا 25 تصویر متفاوت از خدا ارائه شده که حداکثر در 3 تصویر خلاصه میشود:
- متشخص همراه با تصویری انسانوار (دارای صفاتی انسانی)
- متشخص همراه با تصویری ناانسانوار
- نامتشخص: یعنی خدا را یکی از موجودات نمیدانند.
پاسخ آلستون:
این اشکال به خدا برمیگردد. ساختار تجربه یکی است. اما خدا موجودی فراتر از اینهاست. این تشتت به دلیل عظمت متعلق تجربه است. ضمن اینکه تجربههای حسی هم اگر به برخی امور پیچیده تعلق بگیرند، دچار برداشتهای متفاوتی نزد مردم میشود.
نکته:
برخی «تجربهٔ دینی» را «دین» میدانند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر