جریان ابنرشدی:
ابن رشدیان یهودی در یک طیف قرار نمیگیرند. طیفهای مختلف را تشکیل میدهند. از قرن سیزدهم تا پایان دوره رنسانس شاهد سه جریان ابنرشدی هستیم:
1. ابن رشدیان اولیه یهودی: کسانی که فکر میکردند ابن رشد یک متفکر رادیکال است و باید آن تفکر را تعدیل کرد.
اسحاق البلاغ:
اولین ابنرشدگرای یهودی «اسحاق البلاغ» است. این شخصیت، اولین متفکر ابن رشدی یهودی است. کتاب مقاصد الفلاسفه غزالی را به عبری ترجمه کرد.
او مانند غزالی معتقد است اصول دین، قطعی است. ولی از اینجا به بعد، راه خود را جدا میکند. او میگوید این قطعیت، برای عوام است، نه خواص. یعنی دو حقیقت وجود دارد.
نکتهٔ دیگری که البلاغ را در زمرهٔ ابنرشدیان قرار میدهد این است که معتقد است متکلمان نباید کتاب مقدس را تفسیر بکنند. چون علم کلام از فلسفه وجودی خودش باز میماند.
او معتقد است جهان، ازلی و ابدی است. در عین حال، خلق زمانی جهان هم درست است. یکی برای عوام و دیگری برای خواص.
یوسف کاسپی:
متولد اواخر قرن سیزدهم در اسپانیا. او نیز معتقد است کتاب مقدس را نباید تأویل و تفسیر کرد. معجزات را نباید به عنوان ماوراء طبیعت تفسیر کرد.
او میگوید گزارههای دینی، توصیفی نیستند. بلکه گزارههای دینی فقط هدایت عملی انسانها را به عهده دارند. بر پایهٔ این گزارهها نمیشود به معرفت و شناخت دسترسی پیدا کرد.
موسی نارگونی:
…
او بر خلاف ابن رشد معتقد است بین اصول دین و فلسفه، سازگاری وجود ندارد. این شخصیت مثل ابنرشدیان لاتینی است که تکحقیقتی شدند.
برای مطالعه بیشتر دربارهٔ حقیقت دوگانه نگاه کنید به:
ابن رشدیان متقدم/ نسبت دین و فلسفه از نگاه ابن رشدیها
بحث بعدی ما دربارهٔ این شخصیت است:
باروخ اسپینوزا:
سؤال: آیا میشود او را از متفکران یهودی حساب کرد؟
باروخ بندیکت اسپینوزا در 24 نوامبر 1632 میلادی در کشور هلند در شهر آمستردام در یک خانواده سرشناس هلندی که اصالتا پرتغالی بودند، به دنیا آمد. دوران کودکی و نوجوانی را در رفاه و آسایش و با آداب و سنن یهودی گذراند. او در مدرسه عبرانی آمستردام، تحت تعلیم و تربیت استادان بزرگ، به تحصیل زبان عبری و دروس دینی پرداخت و تا آن حد پشرفت کرد که در همان سنین جوانی به خوبی باتمام نکات و رموز کتب معتبر دینی آشنا شد.
او از 15 سالگی به بعد به خاطر آشناییاش با زبانهای مختلف، با کتابها و تفکرات دیگر آشنا میشود و در 18 سالگی برای او شکهای بسیاری دربارهٔ آموزههای کتاب مقدس مطرح میشود.
بحث برگزیدگی قوم بنیاسرائیل از طرف خداوند، جایگاه ویژه روحانیون یهودی و… برای او سؤالات مهمی بودند.
او گفت کتاب مقدس را میشود به عنوان یک منبع اخلاقی به رسمیت شناخت ولی به عنوان یک منبع معرفتی با آن دچار مشکل بود.
خلاصه سرانجام کار او به جایی میرسد که به جرم داشتن افکار غلط، از جامعهٔ یهودی هلند طرد میشود. گرچه به لحاظ تاریخی ثابت شده است که خود او ارتباطش را با عبادتگاهها قطع کرده است. حتی او مورد سوء قصد نافرجامی قرار میگیرد و مجبور به جلاء وطن میشود و تا آخر عمر به صورت خانه به خانه زندگی میکند.
اسپینوزا آدم واقعا آزادهای بوده است که به لوازم حرفهای خود پایبند بوده است. حکم تکفیر او صادر میشود و انواع و اقسام لعنتنامههای مختلف، بدرقه راه او شد. نوشتههای او ممنوع اعلام شد ولی به هر حال، دست از تفکر خود برنداشت.
اسپینوزا میگوید کسانی این حکم تکفیر را صادر میکنند که عوامالناس آنها را کاشف اسرار طبیعت و خدا میدانند. زیرا این اشخاص میدانند که اگر پردهٔ اوهام بیفتد، مقبولیت آنها برای مردم از دست خواهد رفت.
او شخصیتی است که همزمان القاب و اوصاف متعارضی به خودش دیده است. مثلا عدهای میگویند اسپینوزا از یهودیت جدا نشده است و کتاب اخلاقش هنوز در فضای یهودی است. او هنوز بر محور گزارههای اصلی یهودیت صحبت میکند. پس همچنان به سنت یهودی تعلق دارد. موضوعاتی مثل «وجود خدا»، «وحدت خدا»، «علیت و نظامبخشی خداوند»، «نامتناهی بودن خدا»، «ارتباط سعادت با عشق به خدا» و… موضوعاتیاند که اسپینوزا به آنها میپردازد.
وولفسون، شخصیت ارسطویی از اسپینوزا ارائه داده است و بین او و افلاطون، تقابلی تصویر میکند. به طور کلی اسپینوزا شخصیتی تفسیرپذیر است و توسط عدهٔ زیادی تفسیر شده است. برخی او را افلاطونی، برخی ضد افلاطونی، برخی عارف و برخی او را ملحد دانستهاند. و اساسا ماندگاری یک شخصیت متفکر، به تفسیرپذیری اوست.
شواهد قرار گرفتن اسپینوزا در سنت یهودی:
1. میگوید «بُعد» صفت خداست. این کلیدواژه را از حسدای کرسکاس گرفته است. کرسکاس در تاریخ گم شده است ولی همین حرف، از زبان اسپینوزا شهرت پیدا کرده است.
2. جوهر را معادل خدا میداند. قائل به یک جوهر است. ولی وقتی میگوید این جوهر، با طبیعت هم یکی است، از سنت یهودی دور میشود.
3. منکر شناخت ایجابی خدا نیست. و خدا را در دو صفت «بعد» و «فکر» قابل شناخت میداند. یعنی قائل به الهیات سلبی نیست.
آراء متضاد با سنت یهودی در تفکر اسپینوزا:
1. روش هندسی: اسپینوزا میگوید ضرورت هندسی، در فلسفه هم به کار میآید. مثلا گزارهای فلسفی را با ترکیب کردن با اصولی موضوعه، مستنتج نتایجی میکند که از قبل وجود نداشته است. او میگوید عالم به ضرورت هندسی، از خدا منبعث میشود.
برای مطالعهٔ بیشتر، نگاه کنید به 70 صفحه اول کتاب اخلاق اسپینوزا
این دیدگاه اسپینوزا با دیدگاه کتاب مقدس که خلق را نتیجهٔ اراده خدا میداند، منافات دارد.
2. خیر و شر: او قائل به جاودانه بودن و ثبات اصول اخلاقی نیست و در مورد خیر و شر قائل به نسبیت میشود.
3. خدای غیر شخصی: او میگوید هاخامها اوصاف انسانی را به خدا نسبت میدهند و خدای اسپینوزا اصلا خدای شخصی نیست.
4. وحدت قدرت: او میگوید متدینان یهودی دو قدرت را از هم تفکیک میکنند. قدرت طبیعت و قدرت خدا. یهودیان اراده خدا را فقط در خرق عادتها میبینند.
5. عقل و کتاب مقدس: او میگوید کتاب مقدس به دنبال اقناع عقل بشری نیست و بیشتر عوامالناس را قانع میکند تا اهل علم را.
مقایسه بین فیلون و اسپینوزا:
وولفسون بین این دو یک مقایسه انجام داده است. در حالی که دیوید وینستون، به این دو شباهت برقرار کرده است. در اینجا یکی از کاستیهای کار تطبیقی را به خوبی میبینیم.
تفاوتهای بین اسپینوزا و فیلون از نظرگاه وولفسون:
- تأویل کتاب مقدس:
نیمی از رسالههای 45گانهٔ فیلون اسکندرانی، تأویل کتاب مقدس است. پدر هرمنوتیک متن را فیلون میدانند. تأویل اخلاقی، فلسفی و عرفانی میتواند باشد. تأویلهای فیلون از سنخ فلسفی و عرفانی است. برخی هم تأویلهای او را اخلاقی میدانند.
اسپینوزا هم قائل به تأویل است. یعنی به اصل برگشتن. ولی تأویل اسپینوزا، تأویل تاریخی است. یعنی باید ببینیم کتاب مقدس در اصل توسط چه کسانی و در چه زمانی و برای چه کسانی نوشته شده است. رجوع به تأویل برای جمع بین دین و عقل، اصلا برای اسپینوزا سالبه به انتفاء موضوع است.
- وحی:
فیلون، وحی را مرتبهای از شناخت و منبع شناخت و حتی یگانهمنبع شناخت میداند ولی اسپینوزا وحی را تخیلات پرشور پیامبران میداند. او برای شناخت، چهار مرتبه را در نظر میگیرد که سطح نازلهٔ آن، شناخت پیامبری است.
- منبع الهی عهد عتیق:
فیلون قائل به منبع الهی برای عهد عتیق است ولی اسپینوزا چنین منبعی برای عهد عتیق قائل نیست و اصلا حجیتی برای کتاب مقدس قائل نیست. فیلون ولی دستکم اسفار پنجگانه را کاملا وحی میداند.
- نسبت عقل و وحی:
فیلون، عقل را کنیز وحی میداند. ولی اسپینوزا وحی را در حد شعر شاعران فرو میکاهد. اسپینوزا هر دو دیدگاه موجود پیش از خود در این رابطه را نفی میکند و قائل به این میشود که اصلا ربطی بین عقل و وحی نیست و هیچ یک از این دو، تابع دیگری نیست. کسانی که اعتماد به وحی را تدین میدانند، عاقل نیستند.
او میگوید اصل این دعوا (عدم اعتماد به عقل) حکایت از نوعی بیدینی دارد. چون دینداری را با خرافهپرستی یکسان میکنند. و این حرف، کاملا غیر دینی است.
- تعالی خدا:
فیلون، وجود خدا از ماهیت خدا جدا میکند. اسپینوزا هم بر وحدت عددی و تکجوهری تأکید میکند. اما وحدت درونی (بساطت) که برای فیلون، به مراتب مهمتر از وحدت بیرونی و عددی بود را نباید قائل باشد؛ چون قائل به بعد است. البته اسپینوزا از خود دفاع جانانهای میکند در اینجا.
- آفرینش:
فیلون قائل به خلق عالم از عدم است. ولی اسپینوزا قائل به حدوث عالم نیست و معتقد است عالم به ضرورت هندسی منبعث از خداوند است.
- واسطهها:
فیلون قائل به واسطهها بود ولی اسپینوزا به خاطر آن ضرورت هندسی، نمیتواند قائل به واسطه بین خدا و مخلوقات باشد. بنابراین، بحث فرشتگان و اجنبه و شیاطین را نمیتواند قبول کند.
- روش:
روش اسپینوزا هندسی است و قضایا را از دل تعاریف و ضرورتها بیرون میکشد ولی فیلون دستگاه منظم این چنینی ندارد.
- غایت طبیعت:
فیلون معتقد طبیعت غایتی ندارد.
شباهتهای فیلون و اسپینوزا از نظرگاه دیوید وینستون (طبق نظر استاد):
- آفرینش:
کلمات فیلون بین «خلق ازلی» و دیدگاههای دیگر، نوسان داشت. هر دو به هر حال بر خلق ازلی تأکید میکنند. مثل «آفتاب آمد دلیل آفتاب» که دلیل فیلون است و واسطهها را نفی میکند.
هر دو از «برهان وجودی» استفاده میکنند.
- عقل بشری و عقل فعال:
فیلون عقل آدمی را «حالت» متناهی عقل نامتناهی خدا میدانند. یعنی هم در وجود هم در تصور، وابسته به دیگری است. اسپینوزا هم عقل آدمی را شعبهای از عقل خداوند میداند.
- شناخت:
از نظر اسپینوزا بالاترین نوع شناخت، شناخت شهودی نسبت به خداست. فیلون هم شناخت پیامبری را شناخت شهودی میدانست.
نکته:
البته وینستون، شباهتهای دیگری هم اشاره کرده است که مورد قبول نیست. یک شباهت دیگری ولی هست که وینستون اشاره نکرده است.
اسپینوزا میگوید «وحدت وجود»ی که به خاطرش مرا تکفیر میکنید، ریشه در گذشته دارد. در سنت حاخامی، فیلون و سخنان پولس هم وجود داشته است. وقتی سنت حاخامی میگوید خدا مکان جهان است و جهان جایی به جز خدا نیست، منظورشان همین وحدت وجود است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر